#پارت2

83 8 2
                                    

یه هفته بعد..
-بنظرم دامبلدور باید بگیم هری داره اذیت میشه
هرماینی سرش سمت رون میکنه و وایمیسته
+هری گفت دوست نداره کسی بفهمه
رون با حالت تعجب هرماینی نگاه میکنه
-ما باید بگیم اون دوست ماعه و باید کمکش کنیم دنبالم بیا
هرماینی با قدمای تند تند به سمت اتاق دامبلدور میره
+هرماینی ارومم تر راه برو من مثل تو نمیتونم تند تند راه برمم
-اینقدر غر نزن رسیدیم
در اتاق میزنن
-بیا تو
هرماینی و رون با نگرانی رو به دامبلدور میکنن
+پرفسور دامبلدور
-چیزی شده بچه ها؟
هرماینی شروع میکنه به صحبت با نگرانی و استرس
+پرفسور دامبلدور هری یه مدته یه کابوسایی میبینه که یکی صداش میکنه و میگه میام سراغت اسمش چی بود ولد
رون یهو با استرس زیاد داد میزنه
+ولدرموتت
رون نگاه به هرماینی و دامبلدور میکنه و سرش میندازه پایین
دامبلدور عصبی رون و هرماینی نگاه میکنه
-چرا زود تر نگفتین زود برین هری بیارین پیشم زود
رون و هرماینی سمت خابگاه بدو بدو میرن تا هری میبینن ک تو راه رو قدم میزنه
نفس نفس زنان هرماینی شروع میکنه به حرف زدن
_باید باهامون بیای بریم پیش پرفسور دامبلدور
رون نفس نفس زنان به هری نگاه میکنه
-ما همچیو به پرفسور دامبلدور راجب کابوسایی ک میبینی گفتیم اعصبی شد ک چرا زودتر نگفتیم و فوری گفت ببریمت پیشش
هری اعصبی بهشون نگاه کرد
+مگه نگفتم به کسی نگین
سه تایی با قدم های تند به سمت اتاق دامبلدور میرن

Never leave me alone Where stories live. Discover now