یه هفته بعد..
-بنظرم دامبلدور باید بگیم هری داره اذیت میشه
هرماینی سرش سمت رون میکنه و وایمیسته
+هری گفت دوست نداره کسی بفهمه
رون با حالت تعجب هرماینی نگاه میکنه
-ما باید بگیم اون دوست ماعه و باید کمکش کنیم دنبالم بیا
هرماینی با قدمای تند تند به سمت اتاق دامبلدور میره
+هرماینی ارومم تر راه برو من مثل تو نمیتونم تند تند راه برمم
-اینقدر غر نزن رسیدیم
در اتاق میزنن
-بیا تو
هرماینی و رون با نگرانی رو به دامبلدور میکنن
+پرفسور دامبلدور
-چیزی شده بچه ها؟
هرماینی شروع میکنه به صحبت با نگرانی و استرس
+پرفسور دامبلدور هری یه مدته یه کابوسایی میبینه که یکی صداش میکنه و میگه میام سراغت اسمش چی بود ولد
رون یهو با استرس زیاد داد میزنه
+ولدرموتت
رون نگاه به هرماینی و دامبلدور میکنه و سرش میندازه پایین
دامبلدور عصبی رون و هرماینی نگاه میکنه
-چرا زود تر نگفتین زود برین هری بیارین پیشم زود
رون و هرماینی سمت خابگاه بدو بدو میرن تا هری میبینن ک تو راه رو قدم میزنه
نفس نفس زنان هرماینی شروع میکنه به حرف زدن
_باید باهامون بیای بریم پیش پرفسور دامبلدور
رون نفس نفس زنان به هری نگاه میکنه
-ما همچیو به پرفسور دامبلدور راجب کابوسایی ک میبینی گفتیم اعصبی شد ک چرا زودتر نگفتیم و فوری گفت ببریمت پیشش
هری اعصبی بهشون نگاه کرد
+مگه نگفتم به کسی نگین
سه تایی با قدم های تند به سمت اتاق دامبلدور میرن
YOU ARE READING
Never leave me alone
Poetryتو باعث شدی عشقو حس کنم تو باعث شدی حس کنم زندم اره تو باعث زندگی منی! منو هیچموقعه تنها نزار:)