e

11 4 7
                                    

تموم قاصدک های اون باغچه را،فوت کرده بود.
برای فوت کردن اونها،حاضر بود رودخونه کوچیکی از خونش رو روی خارِ گل های باغچه به یادگاری بزاره.
اگر قاصدک ها میذاشتن اون دخترک با موهای نارنجی رو ببینه،خونش کوچیک ترین اهمیتی براش نداشت.
توی اون باغ همه خبر از باخت دخترک میدادند.
ماه کم کم بالا میومد و خونِ روی خار گلها با مهتاب برق میزد.
و رزهایی که بهش پوزخند می‌زدند!
اخر هم دو چشم خشمگینی که بهش یادآوری میکرد قانون های زندانش رو زیر پا گذاشته.

Letters To That Blue KillerWhere stories live. Discover now