𝐍𝐈𝐆𝐇𝐓𝐌𝐀𝐑𝐄🦋⚖⛓
دست هاش یکی بعد از دیگری روی گونه هاش فرود می اومدن و صورتش رو کبود می کردن. ضربه هایی که رد کمربند رو روی بدنش به جا میذاشتن تمومی نداشت. بدنش از ترس می لرزید. چرا از هرچیزی که می ترسید داشت سرش میاورد؟ بعد از شبی که توی تاریکی درحموم رو روش قفل کرده بود وصدای جیغ ها و گریه هاشو برای باز کردن در شنیده بود الان داشت...