Gray whiskey.
- سیگار و ویسکی تنها چیزیه که از اون روزا برام باقی مونده. منو یادش میاندازه، دلتنگیم رو کمتر میکنه. نفس عمیقی کشید؛ به معنای واقعی زبونش بند اومده بود و دیگه حرفی برای گفتن نداشت. روی زمین دراز کشید و گفت: - بیا یکم بخواب، امروز روز خوبی نیست. سیگارش رو توی جا سیگاری خاموش کرد و سرش رو به تخت تکیه داد. - اره، امرو...