Paralysis//girlxgirl (Persian)
یه داستان [/عاشقانه/] کوتاه. "شاید اشلی معلول بود, ولی عشقش به هِیدی, هیچوقت." [دومین کتاب از مجموعه "sad"] نوشته ی calumisnotasian@
یه داستان [/عاشقانه/] کوتاه. "شاید اشلی معلول بود, ولی عشقش به هِیدی, هیچوقت." [دومین کتاب از مجموعه "sad"] نوشته ی calumisnotasian@
یاسین بعد از سالها به ایران برمیگرده و عشق قدیمیش رو میبینه و دوباره عاشقش میشه اما میدونه نمیتونه بهش برسه💖 روایت سه نفر از زندگیشون💫 پایان آپ: خرداد ۱۴۰۲
-اگه یه روز نداشته باشمت چی؟ +ما همیشه با همیم چون قلبای ما به هم گره خورده:) یه عاشقانه زیبا و پر فراز و نشیب دو دختر:) اگر لزبین ایرانی دوست دارید حتما بخونینش:)) بوس بهتون رزا:)
دویست روز گوه میخورم دیگه. من عذر میخوام که مجبوری این کتابو ببینی
هری، لویی، زین، لیام و نایل با بهترین دوستشون یاسی میان که دور ایران رو بگردن، به امید اینکه یه سفر بی سر و صدا، بی خطر و آروم داشته باشن. ولی مگه میشه؟
آدمای مختلفی روی این کره ی خاکی زندگی می کنن. سفید پوستها، سیاه پوستها، سرخ پوستها و... ولی همه ی آنها انسانن! گروهی دیگه هم هستن که جزء همین دسته ان، اما با یه فرق... فرقی که اونا رو از ما بقی مردم جامعه جدا می کنه... و اون هم حسشونه که با اون آفریده شدن! همه ی ما، با هر گرایش، نژاد، رنگ پوست، فرهن...
ماهور عاشق موسیقی و صداست. امیرعلی از سکوت لذت میبره و مشکلی با ناشنواییش نداره💫💖 [اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد یه سر بزنید❤]
ماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐
تصور کنید اگر بنگتن یه عضو هشتم ایرانی داشت اون وقت چقدر همه چیز میتونست متفاوت باشه؟ با ما همراه بشید و داستان دبیو، موفقیت ها و عاشقی متین ایدول ایرانی بنگتن رو شاهد باشید ژانر: فلاف، رومنس، انگست، نیم اسمات کاپل: مگی، ویکوک، نامجین، سوبین برای دوستانی که بوک قبلی رو دنبال میکردن باید بگم این داستان یه داستان موازی...
هر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻
-میدونی دارم به چی فکر میکنم؟ کوتاه به نیمرخش نگاه کردم، صورتش اخم داشت اما نگاهش همچنان خونسرد بود وقتی گفت: - به تو و اون پیرمرد چشم بادومی. سپس با مکثی که زیادی طولانی نشده بود، حرفش را پیش گرفت: - چقدر دوست داشتم الان اینجا بود؛ دیدن اون حالت از صورتش وقتی که ازت حرف میکشم واقعاً دیدنیه! و بعدش با غیظ گفت: - د...
داستان کوتاه بنیامین که بخاطر دانشگاه از کانادا به ایران برمیگرده و عشق بچگیاش رو میبینه... اما بعد از هرخنده ای تاوان گریه هم هست :)