𝕗𝕠𝕣𝕓𝕚𝕕𝕕𝕖𝕟 𝕝𝕠𝕧𝕖!♡
-چرا کشتیشون خندهای کردو به صندلیش تکیه داد +داستانش مفصله رییس! -و من اینجام که به داستانت گوش کنم نفس عمیقی کشید +تو مدرسه برام قلدری میکردن...منم از خدا میخواستم اونارو مجازات کنه! اما خدا روزبهروز اونارو موفقتر از قبل کرد.چند سال گذشتو خدا مادرمو کشت دستاشو رو میز گذاشتو سمت اون رییس عصبی خمشد صداشو پایین تر...