RiRa [Z.M]
گذشتگان ، مثل عروسک خیمه شب بازی، نخ های مارو دست گرفتن و رقص زندگی و به هم پیچیدنمون رو تماشا میکنن. دست و پا زدن برای دور نگه داشتن خودمون از هم، فقط گره نخ هارو کورتر و ما رو به هم نزدیک تر میکنه.
گذشتگان ، مثل عروسک خیمه شب بازی، نخ های مارو دست گرفتن و رقص زندگی و به هم پیچیدنمون رو تماشا میکنن. دست و پا زدن برای دور نگه داشتن خودمون از هم، فقط گره نخ هارو کورتر و ما رو به هم نزدیک تر میکنه.
بعد از سالها لویی و هری دوباره بهم وصل شدن اما اینبار توسط یک دختر! آیا لویی پدر اون دختره؟! لویی چطوری قرار بفهمه؟ Larry Stylinson Fanfiction By: 96_nargesmd cover: Tiresise
دوئلی که با مرگ شروع میشه اما به زندگی ختم میشه. . کی برندهی این جنگه؟
[ Larry & Ziam ] آنها نگهبانان خودخوانده ی ریشه های اینترنت هستند. آنها،صاحب گمنامی اند. ●برگرفته از واقعیت!
ایتالیا. ۱۹۸۳. اسکای پسریه که احساسات معصومانهش به آسمون گره خوردن. اما چه اتفاقی برا آسمون ممکنه بیوفته وقتی اسکای عشق زندگیش رو ملاقات میکنه؟ . . . کاپل اصلی:تهکوک کاپل های فرعی:یونمین، نامجین دیگر کاپل ها: تیموتی و آرماند، ادل و لئا -چرا انقدر تلخ شدی شیرین من؟ +تو به قلب لیمو شیرینم خنجر بزنی تلخ میشه ویکتور. . ژ...
ما همانند یک گل فروش و یک کتابدار که سالهاست حافظه خود را از دست داده و باهم نسبتی ندارند اما هر روز از یک مسیر هماهنگ به سوی خانه هایشان که در خلوت ترین کوچه های لندن قرار دارد میروند هستیم. افرادی که در کنجی از مغازه هایشان هر روز صدای یک موسیقی آشنا شنیده میشود که آن را بر گیتاری قدیمی پیاده میکنند...
•Completed• "قلب شکستهِ من" میشه نری؟ میشه برای چند ثانیه تظاهر کنی که دوسم داری؟ میشه حداقل یه بار به دروغ بهم بگی دوستت دارم؟ انقدر تو حسرت این دوتا کلمه دارم میسوزم که برام مهم نیست دروغه برام مهم نیست که تو ازم متنفری میشه حداقل الان که از پیشم میری برای آخرین بار بغلم کنی؟ فقط همین یه بار قول میدم بعدش دیگه من...
قصد من تنها گذاشتنت نبود، اما حالا که این سم توی رگ هامه من وقتی برای عذر خواهی ندارم by zozomasha and nirvana
|Persian Translation| Completed ✓ هری استایلز مدیر یه استریپ کلاب خیلی مشهوری به اسم لور هست و به یه استریپر جدید نیاز داره. وقتی یه پسر فوق العاده ای که موهای قهوه ای رنگ داره رو تو یه مغازه میبینه و میشنوه که به پول نیاز داره و خیلی سریع باید جورش بکنه،تو پیشنهاد دادن بهش تردید نمیکنه. آیا اون پسر شغل رو قبول میکن...
Completed✓ [وان شات] [Ziam] شاید این دیوونه هان که در اصل آدم های عاقلین و این عاقلان که به خاطر محدود کردن ذهن و رفتاراشون دیوونه شدن...میفهمی؟.. مدمن؟... Sadness & romance
هستی اما کمرنگ... حرف میزنی اما تلخ... محبت میکنی اما سرد... چه اجباریست به دوست داشتنِ من؟!
میگن لوسیفر به انسان سجده نکرد و از درگاه الهی رانده شد.. اما اون با تلاش، زندگی خودش رو رقم زد... ارتشی از دیمن ها...جن ها...و پسر هاش یعنی خون اشام ها تشکیل داد... اون انتقام تک تک لحظه های از دست رفته اش رو از ادم میگیره... انسان و شیطان همیشه در نقطه مقابل هم بودن...اونا همیشه دنبال پیروزی در میدون این جنگ برزخی ب...
تو، تو واقعیت گیر افتادی هیچ راه فراری نداری نه چشمهات، نه خس خس متلاطم نفسهات نمیتونه تو رو به دنیای خودت برگردونه. اوه پسر بیچاره ی من چه بلایی سرت اومده چشماتو نبند باید تا اخر این قصه رو با چشمهای باز و بی رنگت بهم نگاه کنی
هری: لویی تو حق نداشتی اینکارو باهام بکنی... چرا به من نزدیک شدی؟؟؟... چطور اجازه دادی چنین اتفاقی بیفته؟؟؟... چرا اینکارو باهام کردی؟؟؟... لویی: من نمیخواستم اینطور شههه... من میخواستم ازت دور شممم... من باید میرفتممم... من از همون شب میخواستم برممم... ه: پس چراااا؟؟؟... چرا نرفتیییی؟؟؟... لویی تو چشمای هری خیره شد و...
🕸️Vampire اینجا هری و لویی رو داریم توی دنیای خونآشامها همراه فراز و نشیبشون باش، البته اگه دلشو داری! -محتوای داستان، مناسب هر سن و روحیهای نیست! من روشا هستم و ممنونم که همراهمی🩸
مهاجر همیشه بین ماندن و رفتن ، زندگیاش را رو به جلو میبرد ، میزبان هم همواره در پی ماندن و یا رفتن او ...
نگریستنِ تو شاید از همان شب اول اشتباه بود... آن شب که چشم در چشم تو نهادم، نگاهم به بند چشمانت گره خورد و دگر باز نشد. این بند آنقدر پرورش یافت و ریشه زد که عطرِ برگ های سبز آن، نجوای تپش قلبم را به "با تو بودن" دوخت و وادارم کرد به دنبالش تا "تو" بیایَم. طنابی که مقصد آن، به تو میرسید. تویی که در خانه ی امن و آغو...
دیگه لازم نیست برای معروف شدن استعداد خاصی داشته باشی. پول در آوردن نیازی به سختکوشی نداره. تنها چیزی که نیاز داری شانسه؛ و البته ذرهای از خود گذشتگی و آمادگی برای مرگ. ما بزرگ میشیم تا اگر آشیل لطف و رحمت خودش رو شامل حال ما کرد، تا زمان مرگ بجنگیم و اگر هم مردیم با لبخندی بر لب دفن بشیم. خدای ما پرستش نمیخواد، د...
ژانر:ترسناک,درام,کمی تخیلی,رمز الود 🔞 کاپل های اصلی:زیام❤️💛لیام تاپ و لری💙💚هری تاپ زایل هم داره خیلی کم💛🐤 "/روزهای آپ شنبه ها/"
"کامل شده" کاپل:❤💛زیام 💚💙لری های گایزز👋🏻اتوشکی ام با یه فف جدیدد🤗 امیدوارم خوشتون بیاد لاوا💙💚❤💛🐤 »«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«» این فف دارای صحنه های:🔞 و فان میباشد...... اگه دوست ندارین نخونین🤝
«وارو: یک حرکت در ژیمناستیک و پارکور که فرد از عقب شیرجه میزنه، تو هوا معلق میشه و بعد با پاهاش فرود میاد زمین، یا به زبان ساده تر همون پشتک زدنه ولی از عقب.» ------ "خب لویی عکس برداری نشون میده مچ پات شکسته، متاسفم ولی باید گچ بگیری." لویی که تا الان داشت از درد ناله میکرد، با شنیدن صدای دکتر استایلز شروع کرد به خن...
آدم ها کی میخوان بفهمن بزرگترین دشمنشون ذهنشونه؟ ❌شامل مقدار زیادی سلف هارم، حیوان آزاری و قتل =)❌ SHORT STORY Highest ranking : #2 in shortstory
من خندیدم و تو خندیدی... اما نفهمیدی که من به خاطر این میخندم که سالهاست دیگر گریه را به خاطر ندارم. کتاب اول Completed Edited
Highest ranking : #1 in fanfiction [COMPLETED] هیچ چیز شبیه فیلم ها "بی نقص" نیست ⚠BDSM⚠ ⚠Rough type of love⚠
جایی که لیام عاشق پسری با موهای صورتی و تاج گل میشه، همه چیز عالی پیش میره تا اینکه گلها پژمرده میشن، درست مثل اون پسر. Highest rank : 2 in short story 🧚🏿♀️ 'Persian Translation' Original story by @ziamstunes