Dealing
همه چیز از یه قرارداد شروع شد
[ completed ] (لويى يه بچه مثبت به تمام معنا هستش) سلام اسم من لويى تاملينسون هستم حتى شک دارم که فاميليم اين باشه 18 سالمه و تا چند ماه پيش تو پرورشگاه لندن بودم ولى چون به سن قانونى رسيدم ديگه اونجا نموندم الان تو زير زمين ساختمونى که ٣ واحد بيشتر نداره زندگى و کار ميکنم و تغرييبا دو ساعت تا لندن فاصله داره حقوق زي...
گى بودن گناهه. تتو كردن گناهه. سكس داشتن قبل از ازدواج گناهه. بودن با لويى گناهه، هرى اينو ميدونه. اون ميدونه بودن با اون مرد مخالف هر چيزيه كه اون باور داره. اما حتى اگر اون مذهبيه ولی هنوزم كنجكاوه. *** *this book is translate by page and its not allowed to copy*
[Completed and Edited] 《او یک تمایز آبی بود...》 اون آبی بود ، من مشکی چه بد که ترکیب این دو رنگ چیز جدیدی خلق نمیکنه! Highest Rank #1 سومین نوشته Thanks for Perfect cover : @IWONTBETHEONE
«احمقها» من معمار نیستم ولی میدونم پیش از این که قصر بسازی باید آلونکت رو خراب کنی. نمیتونی روی همون زمینی که آلونک داری قصر رو هم بخوای. قبل از این که برجت دهها متر بالا بره... اول باید چند ده متری رو پِی بکنی و پایین بری. من معمار نیستم ولی زیاد تو حرفهی این و اون سرک میکشم : ) A Zayn Malik Fanfiction
اولين فن فيك من!! وقتي در زندگي لويي و هري يك اتفاق غير منتظره ميوفته!
«آزادی گناه» من یک انسان آزادم! من اجازه دارم تمام قوانین انسانیت رو درهم بشکنم... از مخالفانم بهرهکشی کنم... هر کس سر راهم بایسته رو بکشم... اعتقاداتی که از نظر خودم غلطه رو نابود کنم... چون من یک انسان آزادم! A Harry Styles Fanfiction
هیچ کس هیچ وقت نمیفهمه تو گذشتت با چه چیزایی روبرو شدی هیچ کس هیچ وقت نمیفهمه چقدر درد تو سینت داری هیچ کس هیچ وقت نمیفهمه چقدر شبا تو خلوت خودت اشک ریختی هیچ کس هیچ وقت نمیفهمه که همه چیزت رو از دست داری هیچ کس هیچ وقت نمیفهمه یه کلمه سادش چه تاثیری روت میذاره هیچ کس هیچ وقت نمیفهمه برای هر روز زندگیت داری مبارزه می...
«متاسفم و...خدافظ.» لویی گفت و چشمش رو بست تا اشکش روی گونش بریزه. «خدافظ لویی.» «تا ابد نگهش میداری؟» اون ازم پرسید «تا ابد» اون لبخند ضعیفی زد و توی خیابون محو شد. تا ابد
هری، لویی، زین، لیام و نایل با بهترین دوستشون یاسی میان که دور ایران رو بگردن، به امید اینکه یه سفر بی سر و صدا، بی خطر و آروم داشته باشن. ولی مگه میشه؟
نمیتونستم ادامه بدم. همه رفته بودن. رفتم جلوی قبرش. به اسمش و عکسش که داشت میخندید نگاه کردم. صداش تو مغزم تکرار میشد. «میدونی چیه؟ میخوام عشقمو بهتر از کلمات بهت نشون بدم.» بهش گفتم. دستمو کردم تو جیبم. درش آوردم و گذاشتمش رو سرم. چشمامو بستم. «بهتر از کلمات..» زمزمه کردم و ماشه رو کشیدم.
«طبقهی بالا» من تنهای تنها بودم! یادم نبود چند وقته... سالها... خاطرات کمکم پاک شدن. حتی اسمم رو به سختی به یاد میآرم. شب و روزها میگذرن. یادم نیست به چه گناهی این جا حبس شدم. هیچی یادم نیست... تنهایی، تنهایی، تنهایی... ...و بعد، یه روز در صدایی کرد و من به جای صورت روانپزشک، چهرهی یه دختر جوان رو توی چارچوب در...
وقتی تیفانی با یه پسر خوش قیافه و خوب به اسم هری ملاقات میکنه برای اولین بار عاشق میشه و فکر میکنه باید تا تموم عمرش با هری باشه اما گاهی وقتا سرنوشت بر خلاف میل افراد رغم میخوره...
داستاني كه ميخوايد بخونيد راجع به تيلور و گروه وان دايركشنه تيلور به خاطر يه سري مشكلات مجبور ميشه به لندن بياد ولي چون نه پول داره و نه خانواده دنبال كار مي گرده و يه روز اتفاقي تو مغازه اي كه كار مي كرده دوسش انجلارو ميبينه و تمام اتفاقات زندگيشو براش تعريف ميكنه و انجلا هم تصميم ميگيره با ليام كه دوست پسرشه حرف بزن...
داستان راجع به دختريه كه يه باند خلافكار خانوادشو به قتل ميرسونن و اونم به سختي فرار ميكنه و ميره با تنها دوست و اشنايي كه داره زندگي ميكنه و كم كم يه سري رازها راجع به خانوادش ميفهمه و تصميم ميگيره انتقام بگيره و......
*اضطراب* *وحشت* *دوستی* *گذشته* *جدایی* *عشق* *ترس* یه زندگی معمولی ، همیشه معمولی نمیمونه اتفاقای جدید ، زندگی اونو تغییر داد
چیکار می کنی اگه هم اتاقیت کسی باشه که بیشتر ازهمه ازش بدت میاد؟امی الان داره زندگی می کنه با دشمنش ،کسی که قلب اونو شکسته و اون ازش بدش میاد اون کسی نیست جز هری استایلز .
خیلی وقت ها پیش میاد هیترا بدون تحقیق راجب لری و بدون این که چیزی راجبشون بدونن سریع قضاوت میکنن.ما خیلی سعی میکنیم جلوی این قضاوت غلط رو بگیریم.اما واقعا اینقدر بحث لری گسترده ست که اصلا نمیشه تو یه جا جاش داد! ما اینجا سعی میکنیم تا جایی که میشه پروف های لری رو براتون بذاریم