There are no coincidences in life. Just happenings of fate. The most beautiful yet tormenting one being Love; A meeting of two people who can accept both the dark and light sides of each other. However, when 24-year-old Louis and 23-year-old Harry cross paths, they fear that when you have a dark side as big as theirs...
Louis had been in foster care since he was a kid. Each home had turned out the same, either miserable or abusive, and eventually he would be sent to a new home. But will this new foster family be the one? And what happens when he finds out this new family comes with a set of gorgeous triplets as his new older brothers...
(Larry) (Completed) (Edited) Multiple Personality Disorder Harry Styles has three personalities. -Harry: outgoing and wild -Edward: obnoxious and rude -Marcel: quiet and shy What will happen when Louis starts dating Harry but doesn't know about Edward or Marcel? How will Louis handle the pressure of three differe...
I love him But this is a sin.. ~Rojii_tommo & doniimr 1 in larrystylinson🖇 1 in shortstory🖇
" دوتا زندگی واسم ساختی : زندگی فوتبالی ، زندگی پر از عشق"
+آقای پین، یا بچه‌ی بوگندوتو از جلوی در خونه‌ی من دور میکنی یا زنگ میزنم پلیس!! Highest ranks: #1 in fanfiction and #1 in onedirection 💛❤ با احترام به لیام پین و تمام خاطرات قشنگی که بهمون هدیه داد.
[Completed] لویی به تازگی به همراه دوست پسرش یه خونه ی پنج خوابه خریده. ولی دوست پسرش بهش خیانت می کنه پس لویی اون رو از خونه پرت می کنه بیرون... با این حال خونه رو خیلی دوست داره و یه آگهی در اینترنت می ذاره تا بتونه این خونه رو با چند نفر شریک بشه... که این همخونه ای ها شامل نایل، یک برنامه نویس الکلی، زین، یه معلم...
من آسیب دیده ام این زخم از بین نمیره و بزرگتر و دردناکتر از قبل میشه زنجیر اختیارم دست خودم نیست حمله کردن و اسیب زدن به اطرافیانم قسمتی از وجودم شده من انسانی ام از جنس تاریکی گرگها به کسي رحم نميکنن ميکنن؟ حتی وقتی مقابل چیزی قرار بگیرن ازش کم نمیارن اما چرا من تو اقیانوس چشماش سقوط کردم ؟ * این داستان توسط...
[Completed] هری روی پله های یه مدرسه ی شناخته شده در دنیا رها شده بود و توسط مدیرش بزرگ شد. اون همه چیز و همه کس رو تا وقتی که پدرش نباشه انکار میکنه؛ تا وقتی که لویی تاملینسون از راه میرسه و هری هیچ وقت همچین چیزی رو حس نکرده بود....