Spring dreamer. |zarry|
اینا رو برای تو می نویسم. چون این قصه، قصه ی من و توئه... قصه ی رویاهایی که گم شده بودن...
اینا رو برای تو می نویسم. چون این قصه، قصه ی من و توئه... قصه ی رویاهایی که گم شده بودن...
حالا یه سال گذشته فکر کنم فهمیدم چطوری چطوری ولت کنم بری و اجازه بدم این صحبت تموم شه من میدونم، تو میدونی، ما میدونیم تو برای همیشه نمیمونی و این اشکالی نداره من میدونم، تو میدونی، ما میدونیم ما برای هم ساخته نشدهبودیم و این اشکالی نداره ولی اگه دنیا داشت به پایان می رسید تو میومدی پیشم، درسته؟ میومدی پیشم...
❝it's kind of a metaphor,❞ zayn said. ❝i like beautiful things. and beautiful things include beautiful music, beautiful words, and you.❞ mr styles - harry is the music teacher, or also known as everyone's favourite teacher. he is great at teaching, tells jokes, and not to mention, is the cutest. one day a new english...
[COMPLETED] ❝Ever notice that the people who hurt you the most are the ones you tend to love more?❞ The one where two completely different teenagers, yet the same, look past their blindness and issues; and unknowingly end up saving each other for the better. (Zarry, with side Nouis and Payzer.) Graphics: @zarrycupcake...
به من نگاه کن. به چشمام خیره شو. دوست دارم. هیچ وقت فراموشش نکن. دوست دارم.
هرچیزی در این جهان امکان گمشدن دارد، حتی خودش! جهانگمشده با جنگ، مرگ، خون، نفرت و کینه توام است. جهانی که در آن خبری از صلح نیست! اما، پیشبینی تمام جهانگمشده را دگرگون میکند. کسی پا به این جهان میگذارد که تمام قوانین را نقض میکند، یک استثناء. کسی که به ارمغان آورندهی صلح است. وارث جهانگمشده. حال، همه با پا خا...
اون عادت داشت که از هر چیزی که به نظرش بی نظیر میومد، عکس بگیره؛ اینکارو به اجبار انجام نمیداد و همین مهم بود. از یه منظره زمستونی با جزئیات ساده،یه میوه،یه دسته گل یا حتی یه صورت نرم و ابریشمی. زیبایی دنیا توی تمام چیزایی پیدا میشد که میتونست زندگیرو ارائه بده. پشت لنز دوربینش قایم شده بود،بین این انبوه ناشناخته او...
ساعت دقیقا ۲۳:۴۰ رو نشون میداد. درحالی که روی تخت نامرتبش نشستهبود با مدادی که توی دستش داشت روی برگهی روبهروش با خط ریز و مورچهوارانه نوشت «مقدمه». انگشتاشو سه بار متوالی به گوشه برگه کوبید و عصبی یه گوشه پرتش کرد. نفسشو تلخ بیرون داد و با صدایی لرزونتر از دستاش چیزی رو که «اون» بهش گفته بود تکرار کرد:«مزخرفه! ب...
عاشق دشمن شدن بخشی از برنامه نبود این قرار نیست پایان خوشی داشته باشه