Select All
  • پرسه در نیمه شب
    11.8K 1.8K 11

    بدن زخمی و خونی گائون که مقابل یوهان روی زمین افتاده و از درد به خودش می‌پیچید، صحنه‌ای بود که مرد تا آخر عمرش دیگه نمی‌خواست شاهدش باشه. اگه یکی از همین دعواها گائون رو برای همیشه ازش می‌گرفت... یوهان دستش رو دور کتف گائون حلقه کرد و بدنش رو درون آغوشش کشید. با صدای آروم و گرفته‌ای به حرف اومد: «اگه قراره مثل گذشته ب...

  • یک عاشقانه تصادفی (فصل ۲)
    10.6K 2.1K 36

    «من طلاق می‌خوام!» این حرف جان درحالی‌که تازه یک ماه‌ و نیمه ازدواج کرده، واقعا از ذهن به دوره! مگر اینکه یه دلیل گنده پشتش داشته باشه... و معلومه که دلیلی وجود داشت! بابای وانگ ییبو که ناگهان از ناکجاآباد پیداش شده بود و می‌خواست پدرناتنیش باشه تا اون دوتا کفتر عاشق رو با انگ "برادر" به هم بچسبونه! روز آپ: شنبه‌ها نو...

  • یک عاشقانه تصادفی
    16.3K 2.9K 21

    [کامل شده] «پس بیا با هم بدبخت بشیم آقای وانگ!» این حرف رو شیائو جانی زد که می‌خواست مالک جدید واحد ۸ بشه و جای ییبوی مشکل‌ساز رو توی اون مجتمع پر کنه. همون پسر موطلایی‌ای که آرامش همسایه‌ها رو نادیده می‌گرفت و ذره‌ای براش اهمیت نداشت. اما انگار دیگه دوره‌ی پادشاهیش سر اومده بود و باید فکری به‌حال آوارگیش می‌کرد! ولی...

    Completed  
  • گرداب گناه
    115K 13.8K 28

    من درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع می‌دونست... باید به خودم و قلبم می‌فهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق بورزه. اما اون گرداب که بوی تو رو می‌داد، من رو داخل تاریکی خودش کشید و تبدیلم کرد به شیطانی که وجود تو رو می‌خواست... به هر قیمتی! ๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑ اسم: گرداب گن...

    Completed  
  • طلوع روشنایی
    61K 6.9K 14

    [پایان یافته] یوهان دستش رو پشت گردن گائون برد و سرش رو به جلو هول داد. لب‌هاش رو روی لب‌های گائون کوبید و باعث شد حرفش نیمه‌تموم بمونه. تماسی که میون لب‌هاشون رخ داد خیلی کوتاه و سطحی، اما پر از قدرت و سلطه‌گری بود. یوهان سرش رو عقب کشید و به چشم‌های گرد گائون خیره شد: «من نمی‌خوام به چیزی خاتمه بدم... اگه می‌خوای ا...

    Completed  
  • oneshut
    612 57 1

    _اون عوضی فکر کرده کیه؟! یه ابرقهرمان با قدرتای ماوراطبیعی؟! +خب در واقع من یه موهبت دارم! با شنیدن صدا که از جایی پشته سرش میومد، با حرص و عصبانتی که نمیتونست کنترلش کنه به سمتش برگشت و فریاد کشید. _برام مهم نیست!! خودت رو به کشتن میدی! احمق! این خودکشیه!!! +قصد منم همینه... کاپل: سوکوکو(دازای×چویا) ژانر: فانتزی، فض...

  • kiss mark
    5.7K 1K 16

    هیچوقت به سرنوشت اعتقادی نداشتم.... به نظر من یه پیرزن مهربون که درواقع سادیسم هم داره اون بالا نشسته و وقتی ادما رو نگاه میکنه که چجور دارن سگ دو میزنن و تو خیلی مواقع درحال پیشرفت توی شغل و رشتشونن، یه سنگ پرت میکنه جلو پاشون تا با کله پرت شن توی بغل اون کسی که قراره مثل چی عاشقش بشن... بعضی از بدبختا با سر میخورن ز...