"نیمه تاریک من" میشا با صدای لرزونی گفت:"اینکه بخوای از دست خود واقعیت فرار کنی خیلی سخته، از دست صداهای توی سرت، احساساتی که توی رگهات جریان داره. کی میدونه راه درست چه راهیه؟چی سفیده چی سیاه؟واسه من همه چی فقط خاکستریه." جنسن دستشو روی گونه‌ی میشا گذاشت و به چشماش زل زد:"پس خودتو ازاد کن میشا، بزار توعه واقعی زندگی...
\completed/ و از همان صبح به بعد، دیگر افتابی برایش طلوع نکرد. خنده ایی به سراغش نیامد. "جانش"او را ترک کرده بود و جسمش، بیهوده زندگی میکرد تا به پایان برسد... Larry story
[ C O M P L E T E D ] _«میخوای بپری؟» _«آره!» _«نمیذارم!» _«چرا؟ مگه من توی این جهان آدم به حساب میام؟ من فقط یه مرده متحرکم!» _«نمیذارم بپری!» _«نمیتونی جلوم رو بگیری..» _«پس منم باهات میپرم!» Our Conversation Short Story Copyright © 2017 Dark Angel H Started: July 31, 2017 Finished: July 32, 2017 :)))))) Best Reco...
هری افسردست و لویی تلاش میکنه تا سرحالش کنه. Highest ranking: #1 in short story
متن ها و کلماتی که گوشه و کنار جزوه هامون مینویسیم یا بعنوان عکس نوشته توی گالری هامون داریم . #تیکه کتاب #دیالوگ #اشعار #دلنوشته #نقل قول
ناگهان از خواب پریدم که رفته بودی و من هنوز هزار دل سیر حرف داشتم [آباعابدین] Cover by kimiamd
و فلسفه مثل قهوه‌ای تلخ و سیاه است. روح آدم را سرحال می‌آورد، اما سیاهت می‌کند. مثل شب بی ماه. #3- in love
Reading gives us someplace to go when we have to stay where we are
"چیزایی که فقط فنای شرلوک میفهمن" من قبل از اینکه با واندی آشنا بشم، فن شرلوک بودم. حتی خیلی قبل تر از اینکه بفهمم فندوم یعنی چی،یا فنگرل چه موجودیه. پس پلاک ۲۲۱بی خیابان بیکر، اولین خونه ی منه. شما رو دعوت میکنم همراه من به خیابون بیکر بیاین. قراره یکمی تو خونه‌زندگی شرلوک بچرخیم و بعد خیلی آروم یه گوشه بشینیم و آل...
