Anxiolytic [L.S]
[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"
[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"
" دوتا زندگی واسم ساختی : زندگی فوتبالی ، زندگی پر از عشق"
ساعت دقیقا ۲۳:۴۰ رو نشون میداد. درحالی که روی تخت نامرتبش نشستهبود با مدادی که توی دستش داشت روی برگهی روبهروش با خط ریز و مورچهوارانه نوشت «مقدمه». انگشتاشو سه بار متوالی به گوشه برگه کوبید و عصبی یه گوشه پرتش کرد. نفسشو تلخ بیرون داد و با صدایی لرزونتر از دستاش چیزی رو که «اون» بهش گفته بود تکرار کرد:«مزخرفه! ب...
عشق؛یک اتحاد دونفرهای است،علیه جهان. در سال [۱۹۴۰] و در پی شروع جنگ جهانی دوم، خانواده لوییِ نوزدَه ساله جلوی چشمانش به دست سربازان نازی به قتل میرسند. تلاشهای لویی برای انتقام بیفایدهست! سرانجام، دستگیر شدنش سرنوشت او را با سرنوشت ژنرال هری استایلز گره میزند. Genre// War, Romance
داستان ما شروع شده نمیدونیم قراره چی پیش بیاد نمیدونیم تهش چی میشه شاید تو شخصیت دوست داشتنی برای نویسنده ی داستان من نباشیو زود پاکت کنه، یا برعکس... من فقط از یه چیز مطمئنم این رابطه، نه به خواست من شروع شد نه به خواست تو... اما قراره به خواست منو تو تموم نشدنی باشه... Zarry💛💚 Lilo💙❤
Highest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!
غم زیباست. تو غم شدهای و درد میدهی و زخم میزنی، و من به پرستش این زیبایی در وجودت درآمدهام. تو جان من شدهای، مخدر ناآرامیهایم، لبخندِ اشکهایم و نمک روی زخمهایم. بگذار آسوده به دوست داشتنت ادامه دهم که من این حل شدن آهسته در تو را میستایم. ایده:1399/02/11 شروع:1399/02/22 love story of Zouis Malikson💙💛 writers...
{Completed} مشتش را بر تیرک ها میکوبد و اصرار دارد که روح میبیند، و او خندید هنگامی که قلبش را از سینه اش بیرون می کشیدند. #1 in zouis
[Completed] [ هرى ادوارد استايلز ، اونطورى بهش نگاه نكن شما فقط دوتا دوستيد ]
[ COMPLETED ] من را با خودت ببر به هر کجا که مغز هایمان پرواز میکنند. من را با خودت ببر... . . . من مدام در حال "از دست دادن" هستم. برای همین شده losing...
[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....
Highest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.