تهیونگ سرفه های شدیدی میکرد. جوری که انگار میخواست تمامی بغض و سکوت این ۶۰ ساله گذشته رو با خون بالا بیاره.هر سرفه زجری رو منعکس میکرد که از درد عشق به وجود اومده بود...
من اینجام در حصار تن بهترین رفیقت،در سیامین طبقه این قصر،در زیر نخواستن ها و فریاد ها ولی تو کجایی ماهِمن؟
میدونی هیچوقت توضیحی به من داده نشد
فقط به خودم اومدم و مت...