وحشیانه به مچ دست پسر چنگ زد و نگهش داشت، انقدر عصبانی بود که هر آن ممکن بود یه مشت تو صورت بی نقصش بکوبه. _ من جمعت کردم بدبخت، تو بدون من میمردی! پوست مچ دستش بخاطر کشیده شدن ناخنهای پسر مقابلش، میسوخت. بغضش رو به سختی پایین داد و نگاهش رو به چشمهای عصبانیِ اون دوخت و بی حس لب زد:« من فقط یبار از مرگ ترسیدم، بعد از اون لحظه دیگه هیچوقت برام مهم نبود که زنده بمونم یا بمیرم. همین حالا دستهای کوفتیت رو بالا بیار و دور گلوم حلقه کن و ببین که چقدر راحت مرگ رو میپذیرم.» ❄️ ژانر: جنایی، رمنس، انگست ❄️ کاپل: کوکوی + کاپل مخفی ESAM