-Iouist91
زندگی برام یه دوگانگی بزرگ شده
از طرفی میدونم که در مقایسه با یک جهان ، یک موجود، یک آدم ، یک زندگی هیچ ارزشی نداره چه برسه به دراماهای بی ارزشی که در اون اتفاق میفته
ولی یکی به من بگه
مگه زندگی جز این اتفاق هاست ؟ مگه زندگی همین نیست؟ تلاش کردن؟ رسیدن به چیزایی که میخواستی ؟ آرامش داشتن ؟
پس نباید هرچیز خردی ،حتی یک خارش روی بدنت که این آرامشو بهم میزنه، مهم باشه؟
درسته حتی زمین و آدمهاش هم در مقایسه با جهان هیچن
ولی ...
در همین حال ، مگه نباید زندگی هرکسی مهم باشه؟
در غیر این صورت دلیل موندنمون تو این دنیا چیه؟ اگر قرار بود همینقدر به بی ارزش بودن خودمون بچسبیم پس باید زودتر ازینا دست به کار میشدیم و کلک خودمونو میکندیم
ولی این کارو نکردیم
چون باوجود اینکه پوچیم ولی باید بمونیم ، باید وجود داشته باشیم
حالا که به این دوگانگی رسیدم
یا باید فقط روزگار بگذرونم تا تموم بشه
یا باید از زندگیم استفاده کنم. غیر اینه؟
حالا مشکل کجاست
مشکل اینجاست که نمیتونم هیچکدوم ازین دو راه رو برم . نه میتونم که همه چیز رو بی اهمیت بدونم و فقط زندگی کنم نه میتونم بااین شرایط زندگی خوبی داشته باشم
حتی این خارش بی اهمیت روی تنم برام غیر قابل تحمل شده
میخوام پوست خودمو بکنم میخوام از کالبد خودم خارج بشم
میخوام برای مدتی وجود نداشته باشم
ما خیلی کارها میکنیم تا شرایط رو بهتر کنیم ولی همیشه ناچاری هایی هست
یه زندگیِ درست حسابی ازمون میخواد هرچیزی که مارو از آدم بودن دور میکنه رو کنار بگذاریم ولی در زندگی واقعی این ممکن نیست و همین داره مارو میشکنه تا جایی که برسیم به نقطه ای که مثل یک موجود فاقد عقل و شعور به زندگی ادامه بدیم نه یک آدم
آدمی که خلق شد تا هنر رو بسازه
آدمی که نوبل صلح رو ببره
آدمی که زندگی ببخشه
نه.. این آدم فقط باید یک زندگی نباتی داشته باشه
این یه نکته تلخه که ما آدم ها به وجود اومدیم ولی آدم موندن تو تقدیر همه ما نبود
-Iouist91
به نظرم بزرگترین چیزی که نمیزاره حال خوشی داشته باشیم عدم توانایی ما در حل مسئله است
جدای ازینکه کسی به خودش زحمتش رو نداد که یادمون بده
ولی حتی الانم که خودمون عقلمون میکشه در شرایطی هستیم که نمیتونیم تصميم بگیریم. مهارت حل مسئله به چه دردی میخوره وقتی من هیچ جایگزینی نداشته باشم وقتی من فقط یک راه رو دارم و باید همون رو برم
مهارت حل مسئله به چه دردی میخوره وقتی من بیچاره ام .
و فقط باید با جریان آب برم. این جریان میتونه منو بکوبه به صخره های زمخت ، میتونه منو به یه مرغ ماهی خوار برسونه ، میتونه منو پرت کنه تو یه سد
جریان زندگی من نمیتونه منو به اقیانوس آرام برسونه
جریان زندگی من خیلی وقته دیگه تبدیل به یه مرداب شده
•
Reply