osahar-armyo

استریت نویس ها خیلی تو واتپد کم هستن:)
          سلام♡
          ببخشید بی اجازه اومدم تو مسیج بردت:)
          اگه دنیال یه فیک دختر پسری خفن از bts میگردین، شاهزاده تقلبی، با داستانی متفاوت رو بهتون پیشنهاد میدم^^
          ممنون میشم از من حمایت کنید^^
          https://www.wattpad.com/story/278216280?utm_source=android&utm_medium=mobi.mmdt.ottplus&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=osahar-armyo&wp_originator=OintMZiUwejpMvF%2BOOeM2hEJP9cQaMsYYpPX2hTKjA3zI9AinPh4U27lu9HVgzbkhjzo8ga0K66wk7cASal3e%2F32CKdkivnsSriqE88KPav3SHPJ3rO745uPgq4%2Bg69e
          لینک فیک 
          
          ژانر ها: تاریخی، هیجانی،درام،معمایی، عاشقانه، فانتزی، طنز 
          
          دیالوگ:آخرین کلمات قبل از مرگ واسه احمقاییه که به اندازه کافی حرف نزدن!
          من حرفامو زدم....
          
          

NooshinHeadary

های خوش حال میشم که بیای و از فیکم دیدن کنی و اگ دوست داشتی بهم ووت بدی و نظراتت رو کامنت کنی لاو♡
          
          https://www.wattpad.com/story/270550553?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=NooshinHeadary&wp_originator=NSvQ%2BmFvPCWCWmt7GO6PwNLH1JQA7NkHdshgwrqepLOJgjtAtqC0p6iIjmn9%2FgaVqwzowW9imt7H0sC0QpSwHOiEEKSd4wJM%2F0Xvgna1FBo%2B1RUFbz4Bs6cVyaCM1gUu
          
          لینک
          
          خلاصه:مدرسه و جنایت؟این دوتا داستان هیچ وقت کنار هم قرار نمیگرفت!
          اما چه اتفاقی افتاد که این دو داستان بهم پیوند خورد؟چرا مدرسه مکان مقدسی که جایگاه پرورش دانش آموزاست باید به خون و گناه آلوده شه؟و اما عشقی که به وجود میاد برا هر کدوم‌ چ حکمی داره؟گناه؟معجزه؟هدفی برای ادامه دادن به زندگی؟کدوم یکی از ایناست؟
          قراره همه چیز تغییر کنه شاید اون بچه های معصوم دبیرستانی چیزی متفاوت تر از ظاهرشون‌ توی باطن سیاهشون داشته باشن.

Eva_story

سلام. من ایوا هستم، یه فیکشن نویس ۲۳ ساله که برای پیشرفت توی نوشتن به توجه‌تون نیاز دارم.
          ممنون می‌شم اگر تمایل داشتین به بوک هایرِث من سری بزنید❤️
          
          خلاصه فیک: روایت دختری به نام آرو که زندانی عمارت یک قاتل اجاره‌‌ای(جونگ‌کوک) می‌شه!
          بدون اینکه حتی دلیلش رو بدونه...
          
          آرو، در انتهایی‌ترین اتاق عمارت جونگ‌کوک، از ترس به گریه افتاده بود و هر بار که صدای نعره‌های پر درد مردی که انگار شکنجه می‌شد را می‌شنید، گریه‌اش اوج می‌گرفت.
          لحظه‌ای هم فکر سرنوشت مبهمش راحتش نمی‌گذاشت. 
          شاید او هم طعمه‌ی ذخیره‌ای برای شکنجه شدن بود.
          یا یک همخوابه‌‌ی موقتی برای گذران شب‌هایش!
          شاید هم قرار بود از او استفاده‌ی بدتری کند. 
          آرو هیچوقت فکر نمی‌کرد صدای فریاد کسی که درد می‌کشد، چقدر می‌تواند زجرآور باشد. اما او فهمید، سکوت ناگهانی کسی که نعره می‌کشد، به مراتب ترسناک‌تر است‌.
          با صدای گروم گروم قدم‌هایی که از پله‌ها بالا می‌آمد، به آرامی گوش‌هایش را رها کرد و نگاه وحشت زده‌اش، به در دوخته شد.
          قفل در که به صدا در آمد، اشک شوکه‌ی آرو پایین چکید و مشت‌های گره شده‌اش را بیشتر به زمین فشرد.
          این می‌توانست واقعا آخر کار باشد!
          هیولایی که طعمه‌ی قبلی‌اش جان کنده بود و سراغ بعدی می‌رفت... 
          با باز شدن در، و هیبت سیاهی که در چهارچوب آن قد کشیده بود، آرو صورت وحشت زده‌اش را بین زانوهایش پنهان کرد.
          قدم‌های جونگ‌کوک، با بی‌قیدی به سمت دختر مچاله شده‌ی کنج دیوار کشیده شد.
          می‌توانست بفهمد دختر پایین پایش، چقدر مضطرب و غافلگیر است.
          بی‌حرف، مماس زانوهای لرزانش روی دو پا نشست.
          سرش را کج کرد و نگاه خیره‌اش را به او دوخت‌.
          آرو که در آن فضای محدود و نفس گیر، بین دیوار و قاتلش محاصره شده بود، حس می‌کرد نزدیک است که از ترس بالا بیاورد.
          اما وقتی دست جونگ‌کوک روی سرش نشست، تلنگری شد تا هیجان فرو خورده‌اش را آزاد کند. 
          پس جیغ خفه‌ای کشید و با پلک‌های به هم فشرده‌اش، بیشتر به دیوار چسبید...
          
          https://www.wattpad.com/story/170777440?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Eva_story&wp_originator=49HgBllP5%2BAsky6H0Z72UagF6sahBK1VTmo4Dud4217mOWLR4WDRvVcLpvmwqbrjNYXqr8FUG2nvah05obb3sszHIQB5ootJm8JsRfIDw8%2FbZuotKXmzxJV5mksMe1Cy

purple-chimchim

هفته‌ای که قرار بود معمولی‌ترین و خاطره سازترین هفته ممکن توی کمپی که برای اردو رفته بودیم بشه اما...
          با فهمیدن واقعیتی همچی بهم ریخت؛ وقتی فهمیدیم استعدادهامون کپی میشه همچی تغییر کرد.
          درگیری‌ها، عشق‌های نو پا، حقیقت‌ها و...
          همه اینها اون یک هفته معمولی رو تبدیل به عجیب‌ترین هفته کل دنیا کرد!✨~
          
          های لاو *-*
          ممنون میشم اگر دوست داری یه سری به فیک جدیدم بزنی و اگر خوشت اومد حمایتش کنی ⁦>.<⁩
          ببخشید اومدم مسیج بوردت ⁦(・–・;)ゞ⁩
          *با خجالت صحنه را ترک کردن*
           https://www.wattpad.com/story/257804622?utm_source=android&utm_medium=com.miui.notes&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=purple-chimchim&wp_originator=7og9paxv0u5VP2J2OCqGKls%2FANe9KQSX2HmU67ZdIgXx9ZWtYRrV4NjwMVqwHrxsK5fB1w2gZ3gZkfldVcuPn5%2FpzcV47b39AU5nF5ERznuvRXojmw33W%2BYBkQtWUfGo