نقطه شروع داستان ما دقیقا مشخص نیست!
من پرت شدم داخل تاریکی که باریکه نوری که ازش ساطع میشد نشون دهنده یه <عشق >بود
و البته منبع اون باریکه نور....
تابو های اطرافیان من بود که تبدیل شد به عقده،
تبدیل شد به یک حس!
و حالا کوک من دست تو رو ول نمیکنم
مشکل نیست تهیونگ بخواب!
من تو سیاهچاله ناخودآگاه ات هم باهات هستم
من <سایه> توام
ولی الان همراه باهم داریم تو تاریکی آرومی زندگی میکنیم
این تاریکی با وجود الگوهای کهنی که دیگران داخلش شکل دادن قشنگه ...
چون سرچشمش قشنگه نه خط های ریز و درشتی که باعث شکل گیری این عشق شد!
پس بیا غرق شیم تو ابن تاريکی تا لحظه کشیده شدن تو سیاهچhttps://www.wattpad.com/story/376428619?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Anima_animos
همین الان پارت آخر هایرث رو تموم کردم.
برای خوندنش خیلی دست دست کردم و بالاخره شروعش کردم و وقتی شروعش کردم دیگه نتونستم دست بکشم.
واقعاً از جذاب ترین هایی بود که خونده بودم. نوشته ها به اندازه یک کتاب فاخر برای من منظوم بود. و دنیایی که خلق کردی واقعا من رو به هیجان می آورد. نمیتونم بگم چقدر از خوندنش لذت بردم. از ته دل امیدوارم هم شغلت و هم تمام چیز هایی که در زندگی دنبالشونی برات صف بکشن.
سلام ایواشی
خیلی خوشحالم بابت اینکه برگشتی و داری داستان های بینظیرت رو ادامه میدی
این سه پارتی که از هایرث آپلود کردی کاملا مبهم ها رو از بین ببرد و یک معنای دیگه ای به داستانت داد
خیلی خوشحالم داستانت رو پیدا کردم و شروع به خوندنش کردم
امیدوارم بعد از این سه پارتی دوباره غیبت نزنه و زود زود پارت های بعدیه داستان دنیای هایرث رو آپلود کنی
@user61646893
وای دقیقا دختر! اصلا وقتی نوتیفش رو دیدم شُک بودم! گفتم نبابا امکان نداره.. واتپد یه چیزیش شده. اما بعدش دیدم نههههههه خودشههههههه
* گریه زیاد:')
امروز میخوام خوندن هایرث رو از اول شروع کنم، که یادم بیاد چی به چی بود.
ایواشی، ماچ به کلت. دوباره ما رو تو عصر غیبتت رها نکن.*بغل