IBlackSwanI

نوشتن هیچوقت اولویتم نبود؛ ولی الان یه بمب ساعتی تو کله‌امه که میگه کاغذ کم کم داره جوهر شناسنامه‌م رو میخوره.
          	اگه بترکه، لباسام رنگین میشن از خون هایی که باید بهشون فرصت نریخته شدن میدادم. من به این آدم‌های غیرحقیقی، یه پاکت اکسیژن مدیونم.

WhatIf_WhatElse

@IBlackSwanI فرصت نریخته شدن؟ اون آدمهای حقیقی به تو مدیونن که بهشون جون دادی
Reply

DejavuRaven

وقت بخیر لاو؛فیکشنِ کوچیکِ من درحالِ آپه و به حمایتِ تو و نگاهِ ارزشمندت نیاز داره!خوشحال میشم اگر بتونم چند دقیقه‌ای رو میزبانِ نگاهت باشم~
          
          - نگاه تیره‌رنگِ تو رُل سیگاری بود که با عطر شکلاتیش قلبم رو به آغوش کشید و آخرین قطره از تردیدِ توی وجودش رو دود کرد.
          - پس حالا بذار به جای عطر شکلاتیِ چشم‌هام، لب‌هام تبدیل به دراگی بشن که تا ابد بهشون اعتیاد پیدا می‌کنی.
          https://www.wattpad.com/story/377098996?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=DejavuRaven

IBlackSwanI

نوشتن هیچوقت اولویتم نبود؛ ولی الان یه بمب ساعتی تو کله‌امه که میگه کاغذ کم کم داره جوهر شناسنامه‌م رو میخوره.
          اگه بترکه، لباسام رنگین میشن از خون هایی که باید بهشون فرصت نریخته شدن میدادم. من به این آدم‌های غیرحقیقی، یه پاکت اکسیژن مدیونم.

WhatIf_WhatElse

@IBlackSwanI فرصت نریخته شدن؟ اون آدمهای حقیقی به تو مدیونن که بهشون جون دادی
Reply