آاااا...سلام خوفین؟ به خدا زیما نوشته ام بالای ۶۰۰۰ تا ولی هنوز جای کار داره...یه تیکه اصلی ای مونده که یه کم برای چیدمانش بین این پارت که دقیقا کجا باید قرار بگیره وقت میخوام...بوشه؟! تنبلی...چرا تنبلی یه کوچولو کردم...صادقانه گفتم منو نزنید♡♡♡ یه کم بهم مهلت بدید تو این هفته آپ میکنم...آخه پارت حساسیه...امکان کشته شدنم توسط شما وجود داره...:)))) هاهاهاها...آره...همین...بوس به لپتون...
آاااا...سلام خوفین؟ به خدا زیما نوشته ام بالای ۶۰۰۰ تا ولی هنوز جای کار داره...یه تیکه اصلی ای مونده که یه کم برای چیدمانش بین این پارت که دقیقا کجا باید قرار بگیره وقت میخوام...بوشه؟! تنبلی...چرا تنبلی یه کوچولو کردم...صادقانه گفتم منو نزنید♡♡♡ یه کم بهم مهلت بدید تو این هفته آپ میکنم...آخه پارت حساسیه...امکان کشته شدنم توسط شما وجود داره...:)))) هاهاهاها...آره...همین...بوس به لپتون...
سلام...✨✨
نوشتن Zima رو تقریبا تموم کردم، اما خب تو ذهنم قرار بود فراتر از این هم پیش بره که بعد آپ کنم ولی مطمئنم برای نوشتن همون مقداری که تو ذهنمه قطعا یک هفته طول میدم. همین پارتی هم که آماده کردم خودش 9000 کلمه است و همچنان ادیت نکردم...من وقتی ادیت میکنم تازه بازم به تعداد کلماتش اضافه میشه♡♡♡
میدونم اینکه 9000 تا رو یک جا آپ کنم شما هم همه رو یک جا نمیخونید اما خب داستان هم حالت روزمرهی خودش رو داره هم فان و گاهی هم هیجان و اکشن و دراما چاشنیشه. برای همین نمیشه تقسیمش کنم البته این کار به نفع منه♡اینطوری نصف میشه و هفتهی بعد مابقیش رو آپ می کنم و فرصت دارم تا پارت بعد رو آماده کنم ولی خودم خوشم نمیاد. حس میکنم اون هیجان و کشش تو هر پارت باید باشه و نباشه انگار یه چیزی کم داره. خلاصه خواستم بگم ادیتش تموم بشه احتمالا یا امروز یا اگه نشد نهایتا تا فردا براتون آپ می کنم.
وقتهایی که دیر آپ میشه من واقعا معذرت میخوام و بابتش شرمندهام. بحث کم کاری و تنبلی نیست بحث اینه چیزی که تو ذهنم بوده و چیده بودمش موقع نوشتن حس میکنم اصلا جالب نیست و دوباره تایم میذارم برای سناریوی جدید در نتیجه طول میکشه ولی برای جبرانش زیاد آپ می کنم تا بچسبه بهتون♡♡♡
پارک چانیول پسری بیست و چهارساله که عاشق برادر ناتنی خودش میشه و وقتی بکهیون متوجه احساسات عمیق چان به خودش میشه اون هر بار به شدت پس میزنه مهم نیست اون مرد چند بار میشکنه و چه زجری تحمل میکنه و بنظرتون چی میشه اگر توی تصادف چان وارد بدن معشوق بکهیون بشه ؟ می تونه از اون همه اتفاق جون سالم به در ببره ؟ می تونه به بدن خودش برگرده ؟
و کلی سوال دیگه....
---------------------------------
-خوبی؟
+خوبم
-اینجوری به نظر نمیرسه
هومی زیر لب گفتم
-درد داری ؟
سرم رو تکون دادم ، بلند شد و اومد کنار نشست دستش و گذاشت رو شونم
-زمان دردتو آروم میکنه
لبخند زدم و لبخندم گشادتر شد و بعد چند دقیقه به قهقهه ای افتادم
قهقهه ای که پر از درد بود
مچاله شدم توی خودم و در حالی که چشمام پر بود گفتم :
+کاش آدم وقتی ضربه می خوره نفهمه از کی بهش ضربه زده
-چرا ؟!
+چون هميشه اگه ضربه انقدری قوی باشه که تورو از پا بندازه حتما از جانبِ کسی که خيلی بهت نزدیکه ، چون آدمهای غریبه که نمیدونن به کجا بزنن از پا بیفتی! و اینکه تهش بفهمی از کسی ضربه خوردی که بارها بلندش کردی و بهت تکيه کرده تا ادامه بده ...دیگه بلند شدن خيلی خيلی سخت میشه
-----------------------
I think you'd like this story: "My Gazelle" by Seti656700 on Wattpad https://www.wattpad.com/story/370380218?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Seti656700
خوشحال میشم نگاهی بندازید :))
Ignore User
Both you and this user will be prevented from:
Messaging each other
Commenting on each other's stories
Dedicating stories to each other
Following and tagging each other
Note: You will still be able to view each other's stories.