LovelyQueen2020

انگار خیلی از آخرین بار میگذره ، نه؟
          	هِی ...، من و حرف هام دوباره اینجاییم ...، من و دلتنگی و یک حس دلنشین مثل دوباره برگشتن به خونه ، یک حس شیرین و یکم غمگین
          	از کجا بگم و چطوری شروع کنم نمیدونم ، اینکه چطور شد که یهو توی این ساعت ها دلم خواست دوباره براتون بنویسم هم نمیدونم ، همیشه دلتنگ بودم اما فکر نمی‌کردم که بیام و اینجا سر بزنم
          	توی این یکی دو سال خیلی چیز ها رو رها کردم و خیلی از همه چیز فاصله گرفتم ، انتخاب من نبود و مجبور بودم چون فاصله گرفتن تنها چیزی بود که میدونستم بهم فرصت این رو میده که دوباره خودم رو بسازم، طوری که بتونم به زندگی ادامه بدم
          	و توی همه ی این زمان دلتنگی برای اینجا و پناهگاه من ، صدای قلب تو ، باعث میشدن که آرزو کنم کاش توی دنیای بیرون از مجازی هم میتونستم شما رو داشته باشم ، تا وقتی دلتنگ شدم بتونم فقط سمتتون بدووم و بغلتون کنم ...
          	نمیدونم کی این رو میخونه و قاصدک های قدیمی من هنوز اینجا هستن یا نه، ولی امیدوارم حال همتون خوب باشه
          	و واقعا زمان زیادی میگذره نه؟ حدود چهار سال از وقتی شروع کردم به نوشتن عزیزترینم میگذره و فکر کنم بیشتر از دو ساله که تموم شده و دیگه کنارتون نبودم ، همه چیز واقعا خیلی دور به نظر میاد
          	انگار ده سال گذشته ، سه چهار سال هم زمان زیادیه ولی انگار خیلی بیشتر گذشته
          	وقتی برمی‌گردم و به اون روز ها نگاه میکنم نمیتونم باور کنم که از چه چیزهایی گذشتم چه چیزهایی رو پشت سر گذاشتم و هنوز هم ادامه میدم ، دلتنگ زمانی که صدای قلب تو رو می‌نوشتم و شما رو کنار خودم داشتم میشم اما صادقانه دلم نمی‌خواد به اون روز ها برگردم... نه که الان زمان بهتر بگذره فقط اینکه من دیگه اون منِ قبلی نیستم
          	منِ قبلی ، نمیدونم چطور بگم ، اما آدمِ ادامه دادن نبود... آدمِ موندن و زندگی کردن آدمی که بتونم بهش اهمیت بدم و دوستش داشته باشم ، الان هم هنوز اون منی که میخوام باشم نیستم اما ...میتونم بگم که گذشت ، من الان آدمِ تحمل کردن شدم ، آدمِ پذیرفتن و زندگی کردن با غم همیشگی
          	زمان گذشت ، غم همیشه موند ، مرز های تحمل من شکسته شدن و شکسته شدن ‌‌... مرز های جدیدی کشیده شدن اما اونا هم باز شکسته شدن ، انقدر شکسته شدن که انگار دیگه مرز تحملی وجود نداره ، انگار دیگه هر اتفاقی هم که بیوفته میتونم تحملش کنم.... و بپذیرم که زندگی ادامه داره حتی اگر من نخوام

ARahaMY7

امیدوارم امسال حالت خوب باشه:)
          	   منم وقتی غم دارم به صدای قلب تو پناه میارم چون با غم و شادی و تک تک لحظاتش زندگی کردم..
Reply

tkshadows

گفتی نمیدونی قاصدک های قدیمیت اینجا میمونن یا نه 
          	  من میشه گفت از اواسط فصل یک "یور هارت‌ سوند" رو   پیدا کردم و ازون زمان تا به الان و به جرئت می‌تونم بگم تا ابدی که برای من قراره تعریف شه عاشقش میمونم و همیشه دلتنگم برای خالقش و تک تک اتفاقاتی که افتاد و هرجا هرزمانی می‌تونی روی من و مایی که میدونی چقدر دوستت داریم حساب باز کنی
          	  کنارتیم.
Reply

tkshadows

میدونم زشته و الان وقتش نیست شاید 
          	  ولی خب من جدی همه‌جا (به معنی واقعی کلمه همه جا) رو دنبال فایل یور هارت سوند گشتم و هیچجا پیداش نمیکنم میشه بگی کجا هست :))))))
          	  
Reply

LovelyQueen2020

انگار خیلی از آخرین بار میگذره ، نه؟
          هِی ...، من و حرف هام دوباره اینجاییم ...، من و دلتنگی و یک حس دلنشین مثل دوباره برگشتن به خونه ، یک حس شیرین و یکم غمگین
          از کجا بگم و چطوری شروع کنم نمیدونم ، اینکه چطور شد که یهو توی این ساعت ها دلم خواست دوباره براتون بنویسم هم نمیدونم ، همیشه دلتنگ بودم اما فکر نمی‌کردم که بیام و اینجا سر بزنم
          توی این یکی دو سال خیلی چیز ها رو رها کردم و خیلی از همه چیز فاصله گرفتم ، انتخاب من نبود و مجبور بودم چون فاصله گرفتن تنها چیزی بود که میدونستم بهم فرصت این رو میده که دوباره خودم رو بسازم، طوری که بتونم به زندگی ادامه بدم
          و توی همه ی این زمان دلتنگی برای اینجا و پناهگاه من ، صدای قلب تو ، باعث میشدن که آرزو کنم کاش توی دنیای بیرون از مجازی هم میتونستم شما رو داشته باشم ، تا وقتی دلتنگ شدم بتونم فقط سمتتون بدووم و بغلتون کنم ...
          نمیدونم کی این رو میخونه و قاصدک های قدیمی من هنوز اینجا هستن یا نه، ولی امیدوارم حال همتون خوب باشه
          و واقعا زمان زیادی میگذره نه؟ حدود چهار سال از وقتی شروع کردم به نوشتن عزیزترینم میگذره و فکر کنم بیشتر از دو ساله که تموم شده و دیگه کنارتون نبودم ، همه چیز واقعا خیلی دور به نظر میاد
          انگار ده سال گذشته ، سه چهار سال هم زمان زیادیه ولی انگار خیلی بیشتر گذشته
          وقتی برمی‌گردم و به اون روز ها نگاه میکنم نمیتونم باور کنم که از چه چیزهایی گذشتم چه چیزهایی رو پشت سر گذاشتم و هنوز هم ادامه میدم ، دلتنگ زمانی که صدای قلب تو رو می‌نوشتم و شما رو کنار خودم داشتم میشم اما صادقانه دلم نمی‌خواد به اون روز ها برگردم... نه که الان زمان بهتر بگذره فقط اینکه من دیگه اون منِ قبلی نیستم
          منِ قبلی ، نمیدونم چطور بگم ، اما آدمِ ادامه دادن نبود... آدمِ موندن و زندگی کردن آدمی که بتونم بهش اهمیت بدم و دوستش داشته باشم ، الان هم هنوز اون منی که میخوام باشم نیستم اما ...میتونم بگم که گذشت ، من الان آدمِ تحمل کردن شدم ، آدمِ پذیرفتن و زندگی کردن با غم همیشگی
          زمان گذشت ، غم همیشه موند ، مرز های تحمل من شکسته شدن و شکسته شدن ‌‌... مرز های جدیدی کشیده شدن اما اونا هم باز شکسته شدن ، انقدر شکسته شدن که انگار دیگه مرز تحملی وجود نداره ، انگار دیگه هر اتفاقی هم که بیوفته میتونم تحملش کنم.... و بپذیرم که زندگی ادامه داره حتی اگر من نخوام

ARahaMY7

امیدوارم امسال حالت خوب باشه:)
             منم وقتی غم دارم به صدای قلب تو پناه میارم چون با غم و شادی و تک تک لحظاتش زندگی کردم..
Reply

tkshadows

گفتی نمیدونی قاصدک های قدیمیت اینجا میمونن یا نه 
            من میشه گفت از اواسط فصل یک "یور هارت‌ سوند" رو   پیدا کردم و ازون زمان تا به الان و به جرئت می‌تونم بگم تا ابدی که برای من قراره تعریف شه عاشقش میمونم و همیشه دلتنگم برای خالقش و تک تک اتفاقاتی که افتاد و هرجا هرزمانی می‌تونی روی من و مایی که میدونی چقدر دوستت داریم حساب باز کنی
            کنارتیم.
Reply

tkshadows

میدونم زشته و الان وقتش نیست شاید 
            ولی خب من جدی همه‌جا (به معنی واقعی کلمه همه جا) رو دنبال فایل یور هارت سوند گشتم و هیچجا پیداش نمیکنم میشه بگی کجا هست :))))))
            
Reply

Ma82a7

چقد عجیبن فیکایی که چند سال از تموم 
          شدنشون میگذره
          تو یهو میای اینجا هیشکی نیست
          از نویسنده خبری نیست

ghazalsadeghi814

@Ma82a7 یه فضای خالیه انگار هیچ مس نیست
Reply

ghazalsadeghi814

@Ma82a7 دقیقا درک میکنم
Reply

tkshadows

سلام
          میدونم احتمالش خیلی کمه که این مسیج رو ببینی ولی میشه لطفا بگی چطور میتونم پی دی اف یور هارت سوند رو پیدا کنم؟ کانال تلگرامی دارید؟ یا هرچیزی..

NazaninGh793

سلام. الان که اینجا می‌نویسم نمی‌دونم پیاما رو چک می‌کنی یا نه؛ اما من می‌نویسم به امید اینکه یه روزی بخونیش. توی اینستاگرام با یه نویسنده آشنا شدم و با هم دوست شدیم. یه روز قرار گذاشتیم چندتا داستان (تو همین زمینه) به هم معرفی کنیم و با هم شروع به خوندن کنیم و بعد از هر پارت نظرامونو به همدیگه بگیم. اون عکس از داستان تو برام فرستاد و من واتپد رو نصب کردم. خوندم خوندم خوندم تا اواسط فصل دوم و حقیقتش درد این داستان بهم اجازه نداد که ادامه‌ش بدم. حدود یک سال و نیم ولش کردم. نمی‌تونستم برگردم و بقیه‌شو بخونم. دوستم خوند و تمومش کرد اما اسپویلش نکرد برام و من همینجوری نگهش داشتم تا هفته‌ی پیش که برگشتم و ادامه رو خوندم. می‌دونستم تحمل سد اند بودنشو ندارم اما بازم خوندم. الان به حدی قلبم به درد اومده که نمی‌دونم چی باید بگم و چجوری احساساتمو ابراز کنم. دلم می‌خواد دوباره از اول بخونمش اما فکر نکنم توانشو داشته باشم. هم از دوستم و هم از تو ممنونم بابت همچین داستانی. و ای کاش که دو پارت آخر رو نمی‌خوندم. بچه‌هامون تو طول داستان کلی درد کشیدن و کلی اذیت شدن. الان هر چقدرم براشون خون گریه کنم کمه...

NazaninGh793

@Youniii1lin همین فیکی که اینجاست. صدای قلب تو
Reply

Youniii1lin

@NazaninGh793 اسم فیک چیه؟!
Reply