مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
های حالت چطوره ؟
امیدوارم عالی باشی
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم
*هوشنگ ابتهاج
امیدوارم آسمونت هر شب ستاره بارون باشه❤
جایزه فاکداپ ترین حس هم باید تقدیم بشه به :
موقعی که شروع میکنی یه خاطره ای رو تعریف کنی همون لحظه یهو یکی میپره توی حرفت و بقیه به حرف اون توجه میکنن و تورو به پشمشون میگیرن .
وقتی برف میاد :
مادربزرگ و پدربزرگم : عهههه برف اومده ، چقدر خوب .
من : برففففففففففففففففففففففففففف ، آویزان شدن از تراس ، جیغ های بنفش زدن ، از خوشحالی زیاد در خانه دویدن ، سرویس کردن دهان همه از شدت ذوق زدگی .