MiSa_l1485

سلاااامممم به ریدرای عزیز
          	
          	باید به عرضتون برسونم که ما حدود یک سال پیش فیک دفترچه عشق رو نوشتیم و آپ کردیم 
          	و به تازگی فهمیدیم که اسم همسر جونگده عزیزمون هم می‌هی 
          	و این تشابه اسمی با فیک ما کاملا تصادفی بوده 
          	(البته شایدم ما روحمون به کائنات وصله کسی چه میدونه)
          	امیدوارم بابت این قضیه برای کسی سوتفاهم پیش نیاد
          	
          	راستی منتظرمون باشید خیلی زود با یه کار خفن جدید برمیگیردیم پیشتون♡
          	
          	ارادتمند شما MISA
          	
          	https://www.wattpad.com/story/318088741?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=MiSa_l1485&wp_originator=WP5ZzegGK531xX4njBhuaz2RDX9YKibAQrWWUfQVOKP4NXMqBrTaIaiF%2Bj9k7diJR%2F%2B652mzI3yMa3I96PlnSb2AdkZUw6PTGMyFqEgHTGU6HaOwX8MPzvuzG0CR%2Fl2W
          	

Serendipity13_6

          .             .   ✦⠀       ,         ⠀⠀⠀⠀⠀⠀.   .  ⠀ ⠀  *            ⠀⠀⠀⠀⠀* ⠀⠀⠀.          . ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀✦⠀
          .* سلام متاسفم از اینکه وارد مسیج بردت شدم .* خوشحال میشم به کتابم سر بزنید ₊˚⊹♡.         .                            •
            *⠀  ⠀       ⠀✦⠀      ‌‌‌‌۰                          •          ٫
                *                .
             ˚              .               。⋆                   ‌‌•.   ‌.       .⠀ ⠀‍⠀‍⠀‍⠀‍⠀‍⠀‍⠀‍⠀
          
          https://www.wattpad.com/story/352314901?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details&wp_uname=Serendipity13_6

MiSa_l1485

سلاااامممم به ریدرای عزیز
          
          باید به عرضتون برسونم که ما حدود یک سال پیش فیک دفترچه عشق رو نوشتیم و آپ کردیم 
          و به تازگی فهمیدیم که اسم همسر جونگده عزیزمون هم می‌هی 
          و این تشابه اسمی با فیک ما کاملا تصادفی بوده 
          (البته شایدم ما روحمون به کائنات وصله کسی چه میدونه)
          امیدوارم بابت این قضیه برای کسی سوتفاهم پیش نیاد
          
          راستی منتظرمون باشید خیلی زود با یه کار خفن جدید برمیگیردیم پیشتون♡
          
          ارادتمند شما MISA
          
          https://www.wattpad.com/story/318088741?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=MiSa_l1485&wp_originator=WP5ZzegGK531xX4njBhuaz2RDX9YKibAQrWWUfQVOKP4NXMqBrTaIaiF%2Bj9k7diJR%2F%2B652mzI3yMa3I96PlnSb2AdkZUw6PTGMyFqEgHTGU6HaOwX8MPzvuzG0CR%2Fl2W
          

fafaexo_12

سلام عزیزم
          خوشحال میشم اگه دوست داشتی و وقت کردی یه سر به بوکم بزنی
          این اولین تجربه ی منه خوشحال میشم حمایت کنی 
          
          https://www.wattpad.com/story/310328990?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=fafaexo_12&wp_originator=KD7Qz1wR6rRRRw1T2KAtft6%2Fn%2B%2FnAnbMOGO5%2FGRN1nh39AiXbvnQWiu9O9pBnKf2wyBWVqonJ4tFjkYzo%2BQv2D%2FvxC0K49dw4ExyQZR47qjpqXnnaHo2ii5Q3owf9Jsu

MiSa_l1485

@fafaexo_12 سلام گلم حتما
Reply

mary_vicy

MiSa_l1485

@mary_vicy  متاسفانه کاپلی نمیخونم♡
Reply

Firooze2002

قفسه ی سینه‌ی چانیول بالا و پایین میشد و سفت و سخت تپانچه رو توی دستش نگه داشته بود.
          
          به قد بلند این پسر نمیخورد که تا به حال آدم نکشته باشه!
          
          بکهیون خودشو بالا کشید و تکیه‌اشو به کیسه های برنج پشت سرش داد.
          
          آروم آروم و یکی در میون نفس میکشید.
          
          پاهای فرمانده جا به جاییِ ریزی داشت و همین باعث شد بک حرکت بعدیش رو حدس بزنه!
          - شلیک کن!
          
          فریادِ بک همزمان با حمله‌ی فرمانده به سمت چان بود!
          
          سعی میکرد تا اسلحه رو از دست چان بگیره اما چانیول هم نمیخواست عقب بکشه.
          
          با پاش محکم به زانوی چانیول کوبید؛
          زانوش خم شد اما خودشو نباخت.
          ضربه‌ی بعدیش درست جای قبلیش بود و اینبار صدای آخ چان رو درآورد.
          
          کم کم داشت موفق میشد پارک رو منقلب کنه که صدای شلیک گلوله گوش همشونو کر کرد و باعث شد چند ثانیه سنگ کوپ کنند!
          
          بکهیون نفس نفس میزد و خیره به رنگ پریده‌ی چان خواست چیزی بگه که...
          
          قسمتی از پارتمونه، اگه خوشت اومده لینک زیر رو لمس کن 
          https://www.wattpad.com/story/305579639?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Firooze2002&wp_originator=O81sm4Q6CrYzzXznFVsr0rQX94ZlwaiMaPOCHAGJxKQZZXMRzWIyDyFSZ9p49xwqiQDSwRQSq3jmapYocfci0lwGWm5Yhbvlpmc%2Bwf8HG07ND6u%2BJmqUCNP%2F5lJIiHGw

na3o1mi2

"اون دوستمه"
          خیلی قشنگ بود ، همیشه با رمنس بین دو دوست بیشتر ارتباط میگرفتم 
          و اینکه خوشحال میشم افتخار بدی و به کتابم یک نگاهی بندازی ♡
          https://www.wattpad.com/story/318014778?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=AZER1616&wp_originator=NgEzds2ot3DZEzzMpk%2Fa1VR%2BS%2FnjJaSBuQ8PIFe0QG5yvLifRNbJfhd7VliOke3vZK%2F3E%2BT91Nc1zsFIhiw%2B%2FQJ05Dgd%2BrBAGhdZGocImfUsEpbrlNyNRucqKSYr9oVp

na3o1mi2

@MiSa_l1485  بله حتما
Reply

MiSa_l1485

@AZER1616 ممنون عزیزم
            حتما سر میزنم
            منم خوش‌حال میشم به دفترچه عشق جلد دوم نگاهی بندازی نظرتو بگی
Reply

Melody7979

☆کتابی پر از سناریوهای کاپلی و استریت☆ 
          
          پشت هر عکسی یه سناریو نهفته است که ما اون رو مینویسیم. 
          
          توی این کتاب میتونی سناریو از کاپل‌های گروه استری‌کیدز،بی‌تی‌اس و .....
          و سناریو استریت از گروه‌های انسیتی،انهایپن و ....از هر کدوم از آیدول‌های مورد علاقه‌ات پیدا کنی... 
          
          ♡به جمعمون اضافه شو تا سناریوهایی که به این کتاب اضافه میشه رو با هم بخونیم♡ 
          
          ♡همچنین توی پیجم کلی کتاب دارم که میتونی بهشون سر بزنی♡ 
          
          https://www.wattpad.com/story/314923945?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Melody7979&wp_originator=Od%2Fga8eWsR3%2FbYx%2FvkO23yQb9bKtDHSPo%2BHykqD2GUnDeqPlImyhZpqzHIdgMdgdz3Zh3Pk205Dk3h4qLNbLYpv6nJa%2BFM6nO5iBWhUg96PJDdBuG4CnbpwgDfufmml1
          
          

iii_bts

__completed__
          قسمتی از رمان:
          
          هانا توی سکوت هق هق کردو گفت:
          _من... من خیلی خسته ام تهیونگ... از دست هوادارای تعصبیت خسته ام ، از دست ساسنگ فنا، از دست هیترا... از دیدن ادیتا و کامنتاشون خسته شدم‌... حتی تو هم منو به خاطر اون ادیتا پس میزدی... یادت میاد؟
          تهیونگ نمیتونست حرف بزنه، هانا موهای تهیونگو نوازش کردو گفت:
          _تهیونگ... فقط یه خواهش ازت دارم... این تنها خواهشمه بعد از شش ماه همسرت بودن... میشه از بائک هیون مواظبت کنی؟ میشه مثه من پسش نزنی؟... میشه دوسش داشته باشی؟
          _بائک هیون؟
          هانا لبخند زدو گفت:
          _خودت این اسمو انتخاب کردی... توی مصاحبت گفتی میخوای اسم پسر اولتو بائک هیون بذاری!... حتی وقت اینکه با هم اسم انتخاب کنیمو نداشتیم... 
          
          ژانر : عاشقانه، درام، دختر پسری
          کارکتر ها: تهیونگ، هانا و ...
          وضعیت: کامل شده
          https://www.wattpad.com/story/289325717?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=N78MBIVgpCgiDYdJAs3kQAlBSBKYaVIk8XZ7fS2iVhPxsgnqnKES7KnJ%2BIduNuso5pSRSRMDJcR7gsbGTOWr8ArIr4%2BG8KSTVRyIY4uEKlW2Z7j%2B9t6YibyjIfi6Cl6R