hyunlix_hera

"داستانی از پسر گناهکار به اسم لی فلیکس که عاشق فرشته و پسر کلیسا، هوانگ هیونجین میشه."
          ─ ✩ "کلیسایی که روزی برایش حکم بهشت را داشت، حالا به ویران‌سرایی بدل شده بود. جایی سیراب از گناه، سیاه همچون طوفان‌های آسمان، و آکنده از تاریکیِ درونش که در دل دیوارهای خوش‌تراش آن نقش بسته بود"
          
          - تو میتونی یک خدا باشی و من ستایشت کنم، اما این و میدونم که به دنیا اومدی تا دلیل مرگم باشی.
          - تا می‌تونی فرار کن...
          چون سایه‌ی سیاه و نفرین‌شده‌ی من، تا ابد روی سر تو... و این کلیسا... باقی می‌مونه.
          https://www.wattpad.com/story/393401937?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=hyunlix_hera

MadBlack77

جیسونگ پسری ساده و معصوم بود، ولی پشت لبخند ملایمش یه راز تاریک پنهون بود. چیزی که مینهو خیلی دیر فهمید... و وقتی فهمید، وارد جهنمی شد که جیسونگ با دست های خودش ساخته بود.
          
          -"من اون فرشته‌ای نیستم که تو تو خیال‌هات ساختی، لی مینهو... من زهر می‌ریزم تو جامی که با لبخند بهت تعارف می‌کنم. دنیامون پر شده از درد و وسواس، جایی که تنها راه زندگی کنار من، قدم زدن تو سقوطه.
          حالا بگو، می‌تونی این شیطان رو دوست داشته باشی؟ یا اینکه این عشق لعنتی، آخرش ما رو نابود می‌کنه؟"
          
          اگه دنبال فیکشن مینسونگ هستی که با لطافت شروع می‌شه ولی آروم‌آروم کشیده می‌شی به دنیای تاریکی که از اعتماد، کنترل می‌سازه و از عشق، وسواس، پیشنهاد میدم موگه رو بخونی:)
          خوشحال میشم به جمع برف کوچولوهای من بپیوندی♡
          https://www.wattpad.com/story/397971590?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Theaurrora

Chanilla-Stay

سلام استی عزیز چطوری؟
          .
          عذر میخوام که اینجا پیام میزارم ولی.....
          این فیکشن اولین بچه منه میشه توی بزرگ شدنش بهم کمک کنی؟! :)
          .
          اگر حمایت میکنی از خدا میخوام یه بلیط کنسرت اسکیز از آسمون برات بباره ≧◡≦
          
          https://www.wattpad.com/story/393702754?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Chanilla-Stay

InkInSoul

می‌گفتند در دنیای او،قلب جایی ندارد،اما من تنها چیزی بودم که او حاضر شد برایش بجنگد...حتی اگر این جنگ آخرینش باشد
          https://www.wattpad.com/story/391665670?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=saharrabinejad
          او برای نجات من دست به هر کاری زد،حتی اگر به معنی نابودی خودش باشد...اما ایا عشقه با گلوگه و نفرت ساخته شده،می‌تواند زنده بماند؟