![](https://img.wattpad.com/useravatar/Parmi_da.84.999375.jpg)
Parmi_da
نزدیک به هفته بود که اکانت واتپدم پریده بود ، نه میتونستم کامنت بزارم نه میتونستم ووت بدم نه فالو و نه هیچیه دیگه ، حتی صفحه اصلی رو برام بالا نمیآورد اما میتونستم ادامه داستانمو بخونم ، تقریباً داشتم سکته میکردم . هرکاری میکردم درست نمیشد اول اومدم بی توجه باشم اما دیدم نه اصلا هیچکار نمیتونم بکنم ، دست به خشتک( خیلی معذرت میخواهم) ددی شدم گفتم جان من درستش کن اینو ، من کلا داستان زیاد دارم با واتپد و همیشه پدرجان به کمکم میاد . خلاصه که گفتم اینو درستش کن اونم یکم بالا پایین کرد و اینا ، گفت باید از اکانتت خارج شی . به هزار بسملاه خارج شدیم و دوباره وارد شدیم دیدیم که آوردددد آنقدر خوشحال شدم گفتم خداروشکر زحمات چند سالم به باد نرفت ، مامانم یه نگاه بهم کرد گفت زحمات ؟ خاکبرسرت چه زحماتی . حالا اینا مهم نیست ، الان خوشحالم که اکانتمو دارممم ، اما چند تا از قفسه های کتاب خونه ام گم شده و من ناراحت فیکشن های که از دست دادمم .