PnyFanfic

سلام دوستام
          	همتون حتما سهونا، نویسنده ی خوب فیک Blue Voice و میشناسید، حالا قراره فصل دوم فیک جدید و محشرش رو به نام HEX با کاپل های #چانبک و #سکای تو واتپد آپ کنه✨
          	پیشنهاد میکنم حتما به پیجش سر بزنین و مطمئن باشین با خوندن داستانش خسته نمیشین☁️
          	از سهونای عزیزم حمایت کنید
          	
          	
          	خلاصه ی فیک :
          	هکس،جادوگری که برای زنده ماندن محکوم به جنگ است اما جنگ مقابل آینه، برنده ای نخواهد داشت!
          	او کسی است که قلبش از نفرت خوناشام ها سنگ شده...
          	آیا آن قلب سنگی با عشق یک خوناشام به تپش می افتد؟
          	
          	"+بهم بگو هکس تو کی هستی؟
          	_کسی که میتونه به صورتت لبخند بزنه و خنجرشو بیشتر توی قلبت فروکنه"
          	
          	
          	لینک واتپد : 
          	https://my.w.tt/vqQxQyDpk5

Anima_animos

نقطه شروع داستان ما دقیقا مشخص نیست!
          من پرت شدم داخل تاریکی که باریکه نوری که ازش ساطع میشد نشون دهنده یه <عشق >بود
          و البته منبع اون باریکه نور....
          تابو های اطرافیان من بود که تبدیل شد به عقده،
          تبدیل شد به یک حس!
          و حالا کوک من دست تو رو ول نمیکنم
          مشکل نیست تهیونگ بخواب!
          من تو سیاهچاله ناخودآگاه ات هم باهات هستم 
          من <سایه> توام 
          ولی الان همراه باهم داریم تو تاریکی آرومی زندگی می‌کنیم
          این تاریکی با وجود الگوهای کهنی که دیگران داخلش شکل دادن قشنگه ...
          چون سرچشمش قشنگه نه خط های ریز و درشتی که باعث شکل گیری این عشق شد!
          پس بیا غرق شیم تو ابن تاريکی تا لحظه کشیده شدن تو سیاهچاله!https://www.wattpad.com/story/376428619?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Anima_animos

NinaaJeun

هلو زیبا ببخشید بدون اجازه تو مسیج بردت پیام گذاشتم خوشحال میشم سر بزنی (برای رفیقمه)
          تنکسسس
          |اختلالی منجر به شکوفایی|
          جئون جونگ کوک توی هیجده سالگی دچار اختلال مانیک دپرسیو نوع مانیک میشه و خوش گذرونی های افراطیش‌زندگیش‌رو خراب میکنه و  این تلنگر باعث میشه به نوع دوم بیماری یعنی افسردگی رو بیاره اما همچی وقتی کیم تهیونگ پسری که به خاطر طرد شدنش از خانواده مجبور به کار میشه عوض میشه . با اخراج شدن ته  اون دنبال کاره جدیدی میگرده و اولین بار با جئون جونگ کوک مواجه میفهمه جفتشه.
          تهیونگ حتی با بی توجهی های کوک هم  از تنها سرپناهش‌ دل نمیکنه.
          ولی جونگ کوک موقعیت مراقبت از خودش رو نداشت چه برسه به فرده دیگه.
          شاید اختلال جونگ کوک سرنوشت اون دو رو به بازی میگرفت میکرد! اما نویسنده اش خوده تهیونگ و جونگ کوک بودن.
          
          
          
          
          
          https://www.wattpad.com/story/376018994?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=bluejflower

like_Mallory

سلام امیدوارم حالت خوب باشه و هرجا هستی سلامت باشی.
          قبل از هرچیز عذرخواهی میکنم که بدون اجازه خودت پیام میذارم:)
          من رمان مینویسم و خوشحال حمایتم کنید و نظرتون رو راجبش بگید
          https://www.wattpad.com/story/374421664?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=like_Mallory

SarinaMehrabi

ببخشید که بدون اجازه شما اینجا چیزی تایپ میکنم اما بعد از مدتی تصمیم گرفتم یک فیکی بنویسم که واقعا زمانم رو روش بزارم :) 
          اگر دوست داشتی رز سفیدم در خونه "میراث"  رو بزن و کمی مهمونش باش و با میزبان های مهربونش همراه باش :)
          
          " میراث "  
          "  " 
          
          دکتر کیمی که سعی کرده بود بعد از فوت پدرش تمام خانواده کیم را به دور هم جمع کند اما ...
          نوه ارشد کیم بزرگ که طی سال ها غیبش زده بود چی ؟ 
          یک دایی مسئولیت پذیر ، برای برگرداندن خانواده اش تا اسپانیا هم میرود .... درسته ؟
          اما واقعا آن پسر گمشده ، حاضر به پذیرفتن خانواده ای که روزی با پای خودش آنها را طرد کرده بود ، می‌شد؟
          
           
          
          
          
          
          https://www.wattpad.com/story/374561364?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=SarinaMehrabi

PAMatthiasRK

رد های کبودی و چنگ رو بدن عزیز کرده اش عجیب تو ذوق میزد!درد فشرده شدن قلبش اونقدری بود که اخم غلیظی بین ابروهاش بنشونه.
          _ مثل وقتی صدام زدی که بی پناه بودی پسره من...چی شده...یعنی من خوب مراقبت نبودم؟
          https://www.wattpad.com/story/375806868?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=PAMatthiasRK
          
          برای علاقه مندان کاپل های #یونمین #کوکوی # نامجین در ژانر های جنایی پلیسی و اصمـ.ـات.
          خوشحال میشم ازم حمایت کنید.
          
          با عرض پوزش برای پیام گذاشتن در مسیج بوردت

SarinaMehrabi

ببخشید که بدون اجازه شما اینجا چیزی تایپ میکنم اما بعد از مدتی تصمیم گرفتم یک فیکی بنویسم که واقعا زمانم رو روش بزارم :) 
          اگر دوست داشتی رز سفیدم در خونه "میراث"  رو بزن و کمی مهمونش باش و با میزبان های مهربونش همراه باش :)
          
          
          " میراث " 
          
          دکتر کیمی که سعی کرده بود بعد از فوت پدرش تمام خانواده کیم را به دور هم جمع کند اما ...
          نوه کوچکتر کیم بزرگ که طی سال ها غیبش زده بود چی ؟ 
          یک دایی مسئولیت پذیر ، برای برگرداندن خانواده اش تا اسپانیا هم میرود .... درسته ؟
          اما واقعا آن پسر گمشده ، حاضر به پذیرفتن خانواده ای که روزی با پای خودش آنها را طرد کرده بود ، می‌شد؟
          
          
          
          
          
          https://www.wattpad.com/story/374561364?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=SarinaMehrabi