Saghar_Stories

سلاااام 
          	اینم از سوپرایزی که قولش رو بهتون داده بودم *-*
          	بازتاب رنگین کمان فیکی هست که قراره بعد از تموم شدن شاهزاده در برابر پول آپش رو شروع کنم 
          	البته فکر نکنین داستان زیبای وحشی و خدمتکار شخصیش به این زودی ها تموم میشه ها 
          	ولی باید بدونین که این دو داستان به هم یه ربطی دارن و برای همین بازتاب رنگین کمان دقیقا بعد از شاهزاده در برابر پول آپ خواهد شد
          	
          	حتما با خودتون میگین یه فیک تاریخی و یه فیک مدرن چه ربطی به هم دیگه دارن که خب باید بگم قرار نیست بهتون بگم ! ^-^
          	
          	ولی به هر حال امیدوارم از این فیک هم مثل فیک های دیگم خوشتون بیاد و ازش استقبال کنین ♥️
          	
          	پ‌ن: من آدمی نیستم که سد اند بنویسه 
          	
          	شاهزاده در برابر پول قرار نیست سد اند تموم بشه و راجب ربطش با بازتاب رنگین کمان باید بگم چیزیه که شاید به فکرتونم نرسه.
          	در نتیجه نگران نباشین و با خیال راحت به خوندن شاهزاده ادامه بدین 
          	
          	من قبلا هم گفتم الانم میگم که آدم غمگین نوشتن نیستم و اگرم مینویسم نهایتا تو یکی دو پارت تمومش می‌کنم 
          	من خودمم روحیم با داستان های سد اند جور نیست  
          	
          	مرسی که ازم حمایت میکنین، بوس *-*
          	
          	

Seti656700

کیم تهیونگ و جىٔون‌ جونگکوک تو سن کودکی متهم به قتل عمد میشن و بخاطر اینکه به سن قانونی نرسیدن وارد موسس اصلاح و تربیت که فرقی با زندان یا تیمارستان نداره میشن و چی میشه اونجا همدیگر  ملاقات کنن ؟
          
          -------------------------
          
          تکیه داد به دیوار سرد اتاقش
          زانوهاش و بغل کرد
           یه قطره اشک از چشماش چکید؛)
          آهنگ غمگین زیادی رو مخش بود 
          روش دوتا پتو بود ولی میلرزید
           از سرمای قلب یخ زدش . . .
          از شدت قلب درد چشماشو بسته بود
           که هیچ چیزی حس نکنه
           مدام زمزمه میکرد!
          چیزی نیس! اینم میگذره!
          عادت میکنی عادت میکنی!
          عادت میکنی!!!
          
          
          I think you'd like this story: "Boy A"Vkook"" by Seti656700 on Wattpad https://www.wattpad.com/story/370335533?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Seti656700
          
          خوشحال میشم نگاهی بندازید :)

Anima_animos

نقطه شروع داستان ما دقیقا مشخص نیست!
          من پرت شدم داخل تاریکی که باریکه نوری که ازش ساطع میشد نشون دهنده یه <عشق >بود
          و البته منبع اون باریکه نور....
          تابو های اطرافیان من بود که تبدیل شد به عقده،
          تبدیل شد به یک حس!
          و حالا کوک من دست تو رو ول نمیکنم
          مشکل نیست تهیونگ بخواب!
          من تو سیاهچاله ناخودآگاه ات هم باهات هستم 
          من <سایه> توام 
          ولی الان همراه باهم داریم تو تاریکی آرومی زندگی می‌کنیم
          این تاریکی با وجود الگوهای کهنی که دیگران داخلش شکل دادن قشنگه ...
          چون سرچشمش قشنگه نه خط های ریز و درشتی که باعث شکل گیری این عشق شد!
          پس بیا غرق شیم تو ابن تاريکی تا لحظه کشیده شدن تو سیاهچاله!https://www.wattpad.com/story/376428619?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Anima_animos