قم بالتسجيل كي تنضم إلى أكبر مجتمع لرواية القصص
أو

از اونجایی که این چند روز جو فندوم خیلی بهم ریخته بود؛ هم اعصاب آرومی نداشتیم، هم درگیر ترندینگ و... بودیم، نرسیدم ترجمهی این پارت رو تموم کنم.پوزش منو پذیرا باشید و جمعهی آینده قطعاً آپ داریم.عرض جميع المحادثات
قصة بقلم _BlueShine_
- 1 قصة منشورة

Blue Ice.
47.4K
6.5K
25
هری خیره توی چشمهاش غرید:
- هرگز به من دست نزن. نمیخوام ببینمت!
لویی با صدای خفهای گفت:
- من..من نمیفهم...
4 قوائم قراءة
- قائمة القراءة
- 50 قصص
- قائمة القراءة
- 15 قصص