یکی بود یکی نبود
در یک روز گرم تابستونی دختری بود که بدجور لری میخواست
پس شروع کرد به نوشتن
نوشتن پاراگراف اول کافی بود تا انتهای داستان مثل جادویی تو سرش نقش ببنده و عاشقش بشه
عاشق داستانی بشه که از عشقی در سالهای خیلی دور نوشته میشه
از عشقی افسانه ای
عشقی عجیب در انگلیس قرن ۱۸۰۰ و اتفاقات خواندنی (*_*)
حالا اون دختر اینجاست تا بوکش رو بهت هدیه بده و امیدواره که ازش خوشت بیاد زیبا ❤️
https://www.wattpad.com/story/313585352?
اد کردنش به ریدینگ لیستت بزرگترین کاریه که میتونی برای دیده شدنش بکنی ^_^
ممنون❤️
هلو ♡
میتونم بوکم رو بهت هدیه بدم؟
فقط برای اینکه بتونم بهت بدمش باید تا کتابخونه ی دوکایه غوژ بیای و باهم یه فنجون قهوه بخوریم .
و حالا بهت تقدیمش میکنم ♡
امیدوارم به کتابم شانس کوچیکی بدی تا شاید کمی بتونه حالت رو بهتر کنه❤️
https://www.wattpad.com/story/302792501?
داستان روایت دوباره عاشق شدن هری و جدال درونیش با خودش، بین دوست داشتن یا تنفر از کسیه که نصف وجودش رو گرفته.
حالا هری و نیمه ایی که براش مونده درگیر آدم لجبازی شدن که اصرار داره بهش نزدیک بمونه و ثابت کنه دچار سوتفاهم شده.
یه شورت استوری لری که خوشحال میشم بهش سر بزنی❤️
https://www.wattpad.com/story/283157307
Ignore User
Both you and this user will be prevented from:
Messaging each other
Commenting on each other's stories
Dedicating stories to each other
Following and tagging each other
Note: You will still be able to view each other's stories.