Emmary_kim22

_باهام راحت باش همونطور که با اون شیطان لعنتی راحتی. 
           
          تهیونگ به خوبی میفهمید منظور جونگ‌کوک از "شیطان لعنتی" هادسه پس جواب داد: 
           
          _اون... اون شیطان نیست! 
           
          _معلومه که هست! اگر نبود که اسمش هادس نبود خوشگلم. 
           
          نمیدونست چرا اما هربار که جونگ‌کوک اون رو "خوشگلم" خطاب میکرد، چیزی توی دلش تکون میخورد. 
          شاید پروانه های سرکش توی قلبش بودن؟ 
           
          _باهام حرف بزن تهیونگ. میخوام بفهمم اون هادس لعنتی چرا دیوونه ی تو شده!
          
          مکثی کرد و بعد دوباره ادامه داد: 
           
          _تو چی مونالیزا؟
           
          _من؟  
           
          _اره تو! تو هم عاشق اون شیطان شدی؟
          
          جونگ‌کوک جوری کلماتش رو به زبون میاورد انگار که داشت به تهیونگ التماس میکرد بگه عاشق هادس نیست و تنها کسی که توی قلبش جا داره جونگ‌کوکه!
          
          https://www.wattpad.com/story/372211048?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=Emmary_kim22

inthenameeofaurora

سلام عزیزم ببخشید بی اجازه وارد مسیج بردت شدم:( این اولین بوکمه و نیاز به حمایت داره... خوشحال میشم بهش سر بزنی معرفیش کنی:)
          https://www.wattpad.com/story/330333858?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Theaurrora&wp_originator=tMtrYChXFJqBbPlvuUqXJOy3r94Tsvg4Xp4QGGbIryf0crMMnJiJ7Y7LpZcx4HH1XF3%2BwEl7XsgUPkI5JSWhEtgJEZVnmxEUSGVjUFT7INALctIcx6acOtH%2FnErtySIo

Esraadmin3

jdjkeowok

- بزرگ ترین ترسم توی زندگی شاید ارتفاع بود . میدونی چرا؟! چون هروقت روی یه ارتفاعی وایمیستادم ، پاهام سست می‌شد و از ترس اینکه بیوفتم چشمام رو می‌بستم..اما همه‌ی این ترس ها قبل از اومدن تو توی زندگیم بود..تو که اومدی بزرگ ترین ترسم از دست دادن تو شد....
          ( تیکه ای از داستان )
          
          سلام عزیزم!
          خوشحال میشم به داستانم سر بزنی و اگه خوشت اومد به بقیه هم پیشنهاد کنی❤️⛅
          https://www.wattpad.com/story/254947808