خدایا! چقدر دلم تنگ شده برای اینجا!
هر از گاهی هنوزم سر میزنم و پیاماتونو دیدم که اینقدر دلبرطور هنوزم هستین و هنوزم بچه هامو میخونین و دوسشون دارین
خیلی خیلی زیاد دلم برای نوشتن تنگ شده. چند وقت یه بار دوباره قلم دستم میگیرم و قلبمو میارم وسط، ولی متاسفانه ادامه دار نمیشه چون واقعا فرصت نفس کشیدن هم ندارم
ولی واقعا، نوشتن جون توی تنمه. اینو هیچ وقت نه فراموش میکنم نه هیچ وقت فکر دست کشیدن ازش به سرم میزنه. اصلا هر آدمیزادی یه رسالتی توی زندگیش داره و مال منم مشخصه
خدایا! چقدر دلم تنگ شده برای اینجا!
هر از گاهی هنوزم سر میزنم و پیاماتونو دیدم که اینقدر دلبرطور هنوزم هستین و هنوزم بچه هامو میخونین و دوسشون دارین
خیلی خیلی زیاد دلم برای نوشتن تنگ شده. چند وقت یه بار دوباره قلم دستم میگیرم و قلبمو میارم وسط، ولی متاسفانه ادامه دار نمیشه چون واقعا فرصت نفس کشیدن هم ندارم
ولی واقعا، نوشتن جون توی تنمه. اینو هیچ وقت نه فراموش میکنم نه هیچ وقت فکر دست کشیدن ازش به سرم میزنه. اصلا هر آدمیزادی یه رسالتی توی زندگیش داره و مال منم مشخصه
ه چهار سال پیش بود که سخت ترین دوران زندگیم با واتپد و کتابای شماها تبدیل به بهترین دوران با بهترین دوستی ها شد ،اون موقعکه چنل داشتی و توش از خوابگاه و دانشگا میگفتی من یه بچه مدرسه ای بودم که تحسینت میکردم بابت قلم و سواد و تجربت و الان نزدیک دو سالی بود ک از واتپد دور شده بودم و وقتی یهویی تو خوابگاه دوباره اکانتت رو دیدم فقط تونسم لبخند بزنم ،اون موقع یه گروهی هم داشتی تو تلگرام و حتی باهم تو پی وی همحرف زده بودیم ،کتابات محشر بودن و حتی از تحسینت برا لانا هم خوشم میومد.امیدوارم حالت خوب باشه و هرجا هستی موفق و شاد باشی