moonriver85

          
          ‹ میگذرانیم جهانِ گذران را .... ›️ 
          •
          هفت دوست، یک قلعه‌ی متروکه، و افسانه‌ای که می‌گوید دیوارهای کنگلو هنوز صدای ارواح گذشته را در خود نگه داشته‌اند.
          آنها برای هیجان و کنجکاوی قدم به تاریکی می‌گذارند… اما خیلی زود می‌فهمند که قلعه فقط سنگ و خاک نیست، چیزی آنجا بیدار است.
          ماجراجویی‌ای پر از ترس، راز و لحظه‌هایی که هرکس باید با شجاعت یا ضعف واقعی خودش روبه‌رو شود.
          
          •
          اثری با ایده پردازی، داستان سرایی و شخصیت سازی #S_M_H و به قلم مشترک با من...!.
           #هپی_اند #ایران_و_ایرانی
          https://www.wattpad.com/story/401142399

moonriver85

این نه فیکه،نه یه رمان..بلکه یه پویش کوچیکه برای 
          حمایت از رمان های ایرانی و وطنی که داخل واتپد نوشته میشه و متاسفانه یا پیدا نمیشه یا حمایت نمیشه.. 
          شاید ما یا خیلی های دیگه مثل ما دنبال رمان های ایرانی توی واتپد 
          باشن که متاسفانه پیدا نمیکنن یا رمانشون حمایت نمیشه..
          پس خوشحال میشم از این پویش حمایت کنید و داخل ریدینگ
          لیستتون قرار بدین یا پخش و تبلیغ کنید تا سریع پخش بشه
          بین بچه های واتپد و رمان های ایرانی هم حمایت بشن❤️
          https://www.wattpad.com/story/400199310?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

بعضی مواقع هست که ما دلمون میخواد یسری از
          چیزهای شیرین و زیبا رو تجربه کنیم..
          ولی خوب به واسطه ی نامردی های زندگی و پستی و بلندی های اون و شرایطش،ما شاید هیچوقت موفق به تجربه کردن اون تجربه ی شیرین نشیم..
          درست مثل جنی..!
          جنی یه دختری بود که همیشه آرزوی مادر شدن رو داشت‌..
          ولی به دلیل بیماریش،هیچوقت‌ نمی‌تونست تجربه ی مادر شدن رو داشته باشه..
          و کاملا ناامید شده بود و اون رو غیرممکن میدونست‌‌..
          و کاملا قیدش رو‌ زده بود..
          ولی زندگی یسری اتفاق های کاملا غیر منتظره پیش پاش قرار میده که شرایط مادر شدن رو در عین ناباوری می‌تونه تجربه کنه!:)
          https://www.wattpad.com/story/390241349?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

زندگی..
          یه واژه ی ساده اما پر معنا‌.‌.
          زندگی،برای یکسری میتونه به قشنگی بهشت و به شیرینی عسل باشه..
          ولی برای یکسری دیگه می‌تونه به زشتی جهنم و تلخی قهوه باشه!
          چیزی که دردناکه اینه که اکثرا آدم های ظالم و خطا کار یه زندگی شیرین و زیبا دارند..
          و این توانایی رو دارند که زندگی دیگران رو زشت و تلخ کنند..
          این آدم ها بدترین موجودات روی کره ی زمین هستند و باید تا وقتی که زنده هستند،عذاب بکشند..
          دقیقا همونطور که من عذاب کشیدم،حتی بدتر!
          https://www.wattpad.com/story/388942213?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

اما پسر شدم که تورا آرزو کنم!
          عاشقانه ای در دل تاریخ..
          در میان جنگ و نفرت و خمپاره تنها واژه ای که با تموم این ها غریبست،واژه ی عشقه..!
          عشق،با نفرت و جنگ غریبست‌..
          چون ما طبیعتا نمی‌تونیم با کسی که عاشقشیم جنگی داشته باشیم..
          جنگ اول من با دلم بود..!
          وقتی که غرق اون چشم های اقیانوسی و پر از رازت شدم..
          و عاقبت خودم رو توی همون چشم ها گم کردم!
          و دل باختم به نگاهی که باهاش خو میگرفتم..
          و برام آشنا بود..
          انقدر غرق عشقت شدم که فراموش کردم..
          باهات خداحافظی کنم!:)
          https://www.wattpad.com/story/388907655?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

نجات یا تباهی؟
          عشق یا هوس؟
          این،سوال اکثر آدماست..
          اگر وقتی که عاشق میشیم،فقط و فقط به این رسیدنه فکر کنیم و روزای قشنگی که قراره همراهش تجربه کنیم..
          و اصلا به اینکه اون چطور آدمیه و این روزای قشنگمون باهاش کوتاه مدته یا بلندمدت..
          یا اصلا اون راست میگه یا دروغ..
          یا اگه باهاش باشیم و همراهیش کنیم،در واقع خودمون رو نجات دادیم یا برعکس خودمون رو به تباهی کشیدیم فکر نکنیم‌..
          دقیقا اونجاست که ما همه چیز رو باختیم و در واقع بازنده ی اصلی خودمونیم..
          و یه خیانت بزرگ در حق خودمون کردیم..
          عشق،چیزیه که چشمامونو کور میکنه و عقلمون رو پاک از کار میندازه..
          چشمامون رو وقتی کور میکنه،کاری میکنه که ما عیب و نقص های طرفمون رو نبینیم..
          و حتی اگر هزار و یک عیب داشته باشه،ما هیچکدوم رو نمی‌بینیم و فقط خوبی هاشو می‌بینیم..
          وقتی هم که عقلمون رو از کار انداخت،ما نمی‌تونیم تصمیم درستی بگیریم و حتی نمی‌تونیم درست فکر کنیم..
          و تازه وقتی که از چشممون افتاد،عیب و نقص هاش به چشممون میاد و می فهمیم چقدر ادم مزخرفی بوده..
          پس،به نفعمونه که درست عاشق بشیم..
          و درست انتخاب کنیم..
          
          https://www.wattpad.com/story/386793926?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

گلوریا،اسم یه تئاتر داخل مرکز شهره..
          این تئاتر،جزو بزرگترین تئاترهای شهر به حساب میره..
          که یه تیم از بچه های بازیگر داره..
          البته اکثرا از بچه های تازه کار و شکست خورده!
          تیم تئاتر مورد نظر ما داخل این فیک،شامل پنج نفر هست..
          جنی‌کیم،جونگکوک،مومو،بکهیون و جونگیون..
          که هرکدوم داستان های مختلف برای خودشون دارند..
          اگر میخوای با تئاتر گلوریا و اعضای اون آشنا بشی،خوشحال میشم همراهمون باشی^^
          https://www.wattpad.com/story/385805206?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

یه قصر،یه دختر رقصنده و یه سرنوشت تلخ..
          این داستان زندگی جنیه..!
          جنی،یه دختری که دائم درحال رقص‌ هست و اهالی قصر اون رو رقصنده نامیدند..
          رقصنده ی قصر،اما اون علاقه ای به این کار نداشت..
          و از روی اجبار می‌رقصید و می‌رقصید و می‌رقصید..
          از وقتی سپیده ی صبح میزد تا وقتی که تاریکی شب جامه ی خودشو روی آسمون پهن میکرد..
          انقدر می‌رقصید که پاهاش زخم می‌شدند و کبود می‌شدند..
          و انقدر خسته میشد که همینطور که می‌رقصید،اشک می‌ریخت و سیاهی ریمل هاش روی صورتش مشخص میشد..
          اما اون هنوز هم زیبا بود..
          و بعد از اتفاق های عجیب و غریب اون روزها،جنی فقط تبدیل به یه خاطره ی شوم شد که در اتاقش به یادگار موند..
          و صدای گریه هاش و تصویر رقصیدنش دائم در قصر پرسه میزد..
          این نفرین اون دختره،نفرین جنی‌کیم!
          که گرفتار دامن همه ی شما شده..
          و تا آخر عمرتون شما مجبور به تحمل اون هستید.‌.
          https://www.wattpad.com/story/384742192?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

گاهی وقت ها باید یسری چیزها رو بسوزونی..
          تا از ذهنت پاک بشه..
          یا سوزوندنش تا ابد توی ذهنت هک بشه...
          مثل عکس ها،مثل چیزهایی که دیگه بهشون نیاز نداری..
          و مثل..
          خاطراتش!
          حتی می‌تونه سوزوندن یه آدم هم باشه!
          گاهی اوقات هم برای سوزوندن یکی،خودت باید بارها و بارها بسوزی..
          تا بتونی اون رو بسوزونی..
          و‌ فراموشش کنی..
          تا ابد توی ذهنم هک میشی،عشق آتشین من!
          https://www.wattpad.com/story/384530122?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

فرض کن یک روز سوار اتوبوس بشی‌‌..
          بدون شناخت راننده و دونستن مقصد..
          فقط به خاطر اینکه آرامش بگیری و حالت بهتر شه..
          و از جایی که هستی دور بشی‌‌..
          اما ناگهان پلکات سنگین میشه و خوابت می‌بره..
          و خواب های مختلف می‌بینی و میری داخل عالم رویا..
          و وقتی که بیدار میشی،همه چیز متفاوت باشه و دیگه نه از راننده خبری باشه نه از مسافرها..
          و خودت باشی و خودت!!
          به دنیای شیاطین و ماورایی ما خوش اومدی پارک رزان...!:)
          https://www.wattpad.com/story/382041969?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85