e3sgazahfar

چشماشو رو هم فشار داد تا حس کنجکاویش نسبت به اون کیف رو مهار کنه
          	سمت پنجره اتاق رفت و به فضای بیرون چشم دوخت این چند روز از خونه بیرون نرفته بود... 
          	شاید  می‌ترسید هری رو تنها بزاره 
          	شاید هم خودشو لایق هم نفس شدن با معشوقش بعد پنج سال میدونست 
          	
          	معشوقه؟ 
          	
          	به نظر کلمه درستی نمیومد
          	
          	
          	❤️بخشی از پارت چهارمه <sleep >
          	
          	امیدوارم بخونین و خوشتون بیاد
          	
          	https://www.wattpad.com/story/296505560?utm_source=android&utm_medium=com.gapafzar.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=e3sgazahfar&wp_originator=06WIqvUfuIH7NndXNkEO1ScWi3LQbsRzg4NDSf5gA6GZ526vYeG4MQwGo5fbdCgJkdOeIMnjHY1HtAldalQnHJy8JPwcApTDOrOdHSIfHfNGDo2M7GhBVRdN%2BJ0G1Ybs   
          	
          	 
          	❤️

shimshim_oned

Alouisboy

سلام سوییت هارت،امیدوارم حال دلت خوب باشه.
          میخواستم تورو به خوندن بوکم دعوت کنم و خوشحال میشم که توام یکی از آخرین تیکه پیتزاهای من بشی.♡ 
          ‌
          از وقتی که یادش میاد همین بود؛دی‌ان‌ای های تمایز یافتش،اجازه انجام کارهایی رو بهش میدادن که انسان های عادی فقط توی خوابشون میدیدن.
          تمام این سال ها در تنهایی زندگی کرد،چون فکر میکرد متفاوته،ولی با نزدیک شدن به پایانِ زندگیِ زمین،اون و چهار پسر دیگه دور هم جمع میشن تا زندگی انسان های زمینی رو نجات بدن! 
          https://www.wattpad.com/story/289134024?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content
          

zoiarry

(: من همون زی زی ام و این صفحه از دسترسم خارج شده و نمیدونم چجوری دوباره باید لوگ این کنم به احتمال زیاد ادامه بوک با این پیج گذاشته  شه(:

e3sgazahfar

چشماشو رو هم فشار داد تا حس کنجکاویش نسبت به اون کیف رو مهار کنه
          سمت پنجره اتاق رفت و به فضای بیرون چشم دوخت این چند روز از خونه بیرون نرفته بود... 
          شاید  می‌ترسید هری رو تنها بزاره 
          شاید هم خودشو لایق هم نفس شدن با معشوقش بعد پنج سال میدونست 
          
          معشوقه؟ 
          
          به نظر کلمه درستی نمیومد
          
          
          ❤️بخشی از پارت چهارمه <sleep >
          
          امیدوارم بخونین و خوشتون بیاد
          
          https://www.wattpad.com/story/296505560?utm_source=android&utm_medium=com.gapafzar.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=e3sgazahfar&wp_originator=06WIqvUfuIH7NndXNkEO1ScWi3LQbsRzg4NDSf5gA6GZ526vYeG4MQwGo5fbdCgJkdOeIMnjHY1HtAldalQnHJy8JPwcApTDOrOdHSIfHfNGDo2M7GhBVRdN%2BJ0G1Ybs   
          
           
          ❤️

e3sgazahfar

[. برای مرده ای که توی سرد خونه خوابیده 
          بی مهری زمستون و سرمای استخون سوزش چیزیه که بهش نیاز داره تا بوی تعفن آمیزش بقیه رو آزار نده...! (:  ] 
          
          بخشی از پارت سوم < sleep>
          لطفا بخونین و نظر بدین 
          بوس به کله هاتون لاو یو آاااال
          
          https://www.wattpad.com/story/296505560?utm_source=android&utm_medium=com.gapafzar.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=e3sgazahfar&wp_originator=06WIqvUfuIH7NndXNkEO1ScWi3LQbsRzg4NDSf5gA6GZ526vYeG4MQwGo5fbdCgJkdOeIMnjHY1HtAldalQnHJy8JPwcApTDOrOdHSIfHfNGDo2M7GhBVRdN%2BJ0G1Ybs
           

e3sgazahfar

@Sabaezj  سلامت باشی لاولی ❤️
Reply

Sabaezj

@e3sgazahfar خسته نباشید❤️
Reply

tommo2844

e3sgazahfar

@tommo2844 هی سوییتی حتما عزیزم❤️
Reply

e3sgazahfar

          
           دستش رو بالا آورد تا ضربه بعدی رو به در بزنه که صدای باز شدن در منصرفش کرد... 
          هری با چشمای اشکی و نگاه خالیش بهش زل زده بود و به حرف اومد  : پَ پس تو هم از اونایی
          لویی: چی میگی از کدوما؟
          
          
          (هلووو لاولیااااا این یه قسمت از دومین  پارتِ <sleep> هست(: ادامشو میتونین با سر زدن به بوک بخونین❤️) 
          https://www.wattpad.com/story/296505560?utm_source=android&utm_medium=com.gapafzar.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=e3sgazahfar&wp_originator=06WIqvUfuIH7NndXNkEO1ScWi3LQbsRzg4NDSf5gA6GZ526vYeG4MQwGo5fbdCgJkdOeIMnjHY1HtAldalQnHJy8JPwcApTDOrOdHSIfHfNGDo2M7GhBVRdN%2BJ0G1Ybs