Sign up to join the largest storytelling community
or

چشماشو رو هم فشار داد تا حس کنجکاویش نسبت به اون کیف رو مهار کنهسمت پنجره اتاق رفت و به فضای بیرون چشم دوخت این چند روز از خونه بیرون نرفته بود... شاید میترسید هری رو تنها بزاره شاید هم خودشو لا...View all Conversations
Story by zizi
- 1 Published Story
![<sleep> [L.S] by e3sgazahfar](https://img.wattpad.com/cover/296505560-288-k220374.jpg)
[L.S]
447
72
5
_وقتی یک نقاش کامل شدم اولین چیزی که میکشم چشماته!
+چشم های من؟
_ اوهوم.... چشم های تو!
هرکی بتونه این آبی ر...