hel__iavv

سلام داداش*-*
          من و دوستم داریم توی این اکانت یه داستان آپ میکنیم که ژانرش تاریخیه
          خوشحال میشم بهش سر بزنی و اگه خوشت اومد حمایت کنی♡
          https://www.wattpad.com/story/320133725?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=hel__iavv&wp_originator=zY3XOAWNPwDTzO%2F6T2fJnc87PSi24MMwN%2BDy%2FBjIjnZOoHFj8RX5c90PVZeex3er%2BxDYvhNZlpYR0cCSuXi8hLWvsEcykRREfzDqTO11CPKU6etgl2Im5J%2BxP94WcHIg

niohiomio

(اونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی."
          
          توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه.)
          
          اگه خواستی به فف زیام من یه سری بزن لاو
          Z END
          https://my.w.tt/aj80P0wW79

callmemobina

هر جایی را که نگاه می‌کردم بدن‌های بی حرکتی را می‌دیدم که در زیر آفتاب سوزان روی زمین دراز کشیده بودند. کاملا مشخص بود که به این بیماران مسکن‌های قوی تزریق شده است. در حالی که موی سر آن‌ها تراشیده شده بود و کفشی به پا نداشتند، لباس هایی کهنه بر تن داشتند. برخی دیگر کاملا عریان بودند و وضعیت غیر بهداشتی آن‌ها کاملا قابل مشاهده بود. آن‌ها بیشتر شبیه به زندانیان اردوگاه کار اجباری بودند تا بیمار."
          •
          •
          لاو خوشحال ميشم به استوري جديدم سر بزني♥︎
          https://my.w.tt/7ExVtHtVo1