ما انسان ها هر کدوم به نوعی داخل یه جنگ توی زندگی هامون هستیم..
جنگ با تاریکی ها،با غم ها و دردها..تا بتونیم به نوعی مهارشون کنیم و ازشون جون سالم به در ببریم..
قبل اینکه اونها ما رو ببلعن و ما رو توی خودشون غرق کنن..
و زندگیمون رو به تباهی محض بکشن...
از همون بدو تولد دنبال موفقیت هستیم،دنبال نور،دنبال اینکه دورمون پر آدم باشه و محبوب همه باشیم..
اما متاسفانه زندگی همیشه اونطور که ما می خوایم پیش نمیره..
و همینه که زندگی اکثریتمون رو به غم و تاریکی میکشونه..
زمان میبره تا زندگی اون روی خبیث و گرگ گونه اش رو بهمون نشون بده..
اما تنها باید یه گرگ باشی تا توی تاریکی های زندگی بلعیده نشی..
یا حداقلش..بتونی به عنوان یه انسان معمولی که شریف بودن و شریف موندن رو برای ادامه ی زندگی انتخاب کرده..با زندگی بجنگی و جون سالم به در ببری..
و بهش نشون بدی که پرروتر از این حرفایی..
نور..هرچیزی نور رو توی یه چیزی پیدا میکنه..
منظورم همون نوریه که تو رو از تاریکی های زندگیت نجات میده یا حداقلش مرحم زخمات میشه ...
یکی توی موفقیت نور رو پیدا میکنه،یکی توی به ثروت و شهرت رسیدن..و یکی هم توی..عشق!
چیزی که توی این جهان خاکی دیگه ازش یادی نمیشه و تقریبا مرده.. اما اگر آدم شریفی باشی و بنده ی محبوب خدا.. ممکنه به توهم روی خوشی نشون بده..!
https://www.wattpad.com/story/400198415?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85
ولی اون لحظه ای که ذهنیتت از کسی که دوسش داری عوض میشه خیلی درد داره وقتی میفهمی تو قلبن کسیو دوست داشتی که تمام مدت داشته بازیت میداده و بهت میخندیده انگار به قلبت خنجری میخوره و روحت تیکه تیکه میشه.