yas_exowhale

سلام عزیز قشنگم ✨️ 
          
          مرسی که فیکم رو برای خوندن انتخاب کردی 
          امیدوارم هرچه زود تر شروع به خوندن کنی 
          چون من برای داشتن نگاهت فوق العاده بی صبرم 
          
          راستش بودنت برام خیلی ارزشمنده❤️
          
          دوست دارم نظراتت رو بدونم این خیلی بهم کمک میکنه چه مثبت باشه چه منفی برام قابل احترامه
          
          امیدوارم قلمم رو دوست داشته باشی و به دلت بشینه تا توی بقیه مسیر خم همراهیم کنی ✨️❤️
          
          ووت و کامنتت برام انگیزه ای میشه برای نوشتن ممنون میشم خودت رو ازم دریغ نکنی ☹️✨️
          
          ممنونم که با خانواده کوچیکم پا گذاشتی :)

Soufiidem

سلام قشنگم ، تو فیک فاحشه فربینده واسم کامنت گذاشته بودی که چرا آپلود نمیکنم .. همین الان یه پارت از فیکو گذاشتم میتونی بری بخونیش

Mamacitascandy

          سلام(*´・ω・)
          ببخشید بابتِ پیام گذاشتن توی مسیج‌بوردت، اگر این پیام اذیتت می‌کنه پاکش کن، فقط می‌خواستم بگم اگر دوست داشتی، خوشحال می‌شم با داستانِ تهیونگِ پرستار، جونگکوکِ مرموزش و پستی و بلندی‌هایی که می‌گذرونن همراه بشی و با حمایت‌هات دلگرممون کنی زیبارو♡
          
          https://www.wattpad.com/story/365246353?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Niramwrites
          
          
          

Evil_Queens3

از یک چیز مطمئنم؛ شاید اسمش رو بذاری خود شیفتگی، اما من فقط برای مهارت های خودم و وقت شما ارزش قائلم. میدونم بچم قراره دلت رو ببره پس بهش سر بزن. دیدن اسم اکانتت توی جمعمون خوشحالم میکنه. بعد از خوندن این فیک حس های زیادی سراغت میاد اما قطعا پشیمونی یکی از اونا نیست!
          I think you'd like this story: " " by Evil_Queens3 on Wattpad https://www.wattpad.com/story/373528674?utm_source=android&utm_medium=org.thunderdog.challegram&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Evil_Queens3

Firooze2002

سلام دوست داشتی خلاصه‌اشو بخون>>
          
          همه چیز از جایی شروع شد که امپراطور، کسی که باید پدر صداش میزدم، تصمیم گرفت صیغه‌ی پسرعموی اولم بشم!
          
          من جنی، شاهدخت هفتم گوریو، مادرم یه گیسانگ از سرزمین هانه!
          اون صیغه‌ی مورد علاقه‌ی امپراطوره و منو برادر تنیم مجبور بودیم واژه‌ی نامشروع رو تموم عمر با خودمون بکشیم!
          برای فرار از ازدواج اجباری به سرزمین هان پناه بردم تا برادرمو پیدا کنم!
          اما اونجا درگیر دو شاهزاده‌ی هان، تهیونگ و سهون شدم!
          
          https://www.wattpad.com/story/366062796?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Firooze2002