کاش زندگی همیشه مثل شاننزده سالگیم بود،با یک کم تغییر..
میتونستم برم دانشگاه،مامانبزرگم زنده میبود مهر..و من همیشه شانزده سالم میبود..
هر خطا و گناهی که میکردم مامان میگگفت"مشکل از تو نیست مشکل از سنته"کاش همیشه خواهرام کنارم بودن..
گاهی اذیتم میکردن مثلا وقتی سیزده سالم بود یا کلا..گاهی یه کارایی میکنن..ولی اونا بخاطر منن..
کاش همیشه خواهربزرگم بود،وقتی گریه میکردم قلقلکم میداد وقتی حماقت میکردم داد و بیداد میکرد بعد دوباره بغلم میکرد،نصیحتم میکرد..هر چیزی میخواستم برام میگرفت..
ولی الان یه آدم تنهام..
حتی خواهرام که گاهی دوست خوبی بودن کنارم نیستن
اگر خیلی خوشبخت باشم شاید سال یک بار ببینمشون..
تمیدونم چرا اینارو مینویسم..؟
شاید اینجا تنها جاییه که آرامم میکنه و بهم حس خونه ی قدیمی میده..
من حتی اتاق قدیمی و خونه ی قدیمیمونو دیگه ندارم..
کاش زندگی همیشه مثل شاننزده سالگیم بود،با یک کم تغییر..
میتونستم برم دانشگاه،مامانبزرگم زنده میبود مهر..و من همیشه شانزده سالم میبود..
هر خطا و گناهی که میکردم مامان میگگفت"مشکل از تو نیست مشکل از سنته"کاش همیشه خواهرام کنارم بودن..
گاهی اذیتم میکردن مثلا وقتی سیزده سالم بود یا کلا..گاهی یه کارایی میکنن..ولی اونا بخاطر منن..
کاش همیشه خواهربزرگم بود،وقتی گریه میکردم قلقلکم میداد وقتی حماقت میکردم داد و بیداد میکرد بعد دوباره بغلم میکرد،نصیحتم میکرد..هر چیزی میخواستم برام میگرفت..
ولی الان یه آدم تنهام..
حتی خواهرام که گاهی دوست خوبی بودن کنارم نیستن
اگر خیلی خوشبخت باشم شاید سال یک بار ببینمشون..
تمیدونم چرا اینارو مینویسم..؟
شاید اینجا تنها جاییه که آرامم میکنه و بهم حس خونه ی قدیمی میده..
من حتی اتاق قدیمی و خونه ی قدیمیمونو دیگه ندارم..