larry_roya

اون به تاریکیه خودش فکر کرد و افکارش هر بار زخم جدیدی بر ذهنش بودن...
          	( یه قسمت از فف لونتیک ، هر قسمت این فف شاهکار ) 
          	تک تک کلماتشو میپرستم 
          	

shimshim_oned

theirgirlxx

haditrez

ChibeniTP

هلو بستی،
          
          میخوام بهت یه کتاب هدیه بدم ولی قبلش ، 
          
          بیا باهم بریم توی خیابونای لندن دور دور
          
          و بعد یه سری به پارکی که زیام باهم آشنا شدن بزنیم و از کافه ای که زین برای لیام شکلات داغ خریده ، 
          
          هر خوراکی ای که دوست داریم بخریم و تا رسیدن به محلی که کتاب رو گذاشتم با خوردنشون مشغول شیم ،
          
          همینجاست 
          
          * کتاب رو به سمتت میگیرم 
          
          برای تویه ، میدونم چیز با ارزشی نیست ولی با عشق بهت میدمش:)
          
          لاو یو❤
          
          https://www.wattpad.com/story/305086937?

ChibeniTP

@larry_roya 
            لبخندد* خیلی خوشحالم وایب خوبی گرفتی 
            لبخند مستطیلی*
            امیدوارم ازش خوشت بیاد ، مرسیی دارلین 
Reply

larry_roya

@Sayansnape اوه شت چه دلنشین و خوشجل موشجل بود طرز پیشنهاد دادن بوکت با همین چند خط پر از وایب خوب گرفتم پس حتما وقتی وقت کنم میخونمش دوست عزیز ❤
Reply

larry_roya

اون به تاریکیه خودش فکر کرد و افکارش هر بار زخم جدیدی بر ذهنش بودن...
          ( یه قسمت از فف لونتیک ، هر قسمت این فف شاهکار ) 
          تک تک کلماتشو میپرستم 
          

arminat61

سلامممم حالت خوبه ؟ متاسفم بدون اجازه مزاحمت شدم 
          فقط ازت یه خواهشی دارم اونم اینه که بهم یه فرصت بدی : )
          اگه مثل من عاشق ژانر تخیلی ای و توی دنیاهای دیگه سیر میکنی، ازت دعوت میکنم یه سری به دنیای من هم بزنی : )
          https://www.wattpad.com/story/283440409?

tomhaz

larry_roya

@tomhaz هر وقت وقت کنم حتما لاو
Reply

Eris_ok

larry_roya

@Eris_ok حتما لاو 
Reply