Sign up to join the largest storytelling community
or
Stories by loran impo
- 2 Published Stories

ماهِکویر
1.8K
310
11
شنهای داغ، آفتاب سوزان، شبیه به کوره آهن!
گرمای زیاد کلافهاش کرده بود و مردک بی خیال رو به رویش انگار صبر ا...

Mr.james _ اقای جیمز
62K
8.7K
21
وقتی که جیمین با خنده گفت: هه هه فرض کن تهیونگ! حامله باشی!
وقتی که خودش هم خندید
بلند...
وبعد...اون خندها ک...