آبی

سلام سلام عمو بزرغاله؟

خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
          
          که در دستت بجز ساغر نباشد 
          
          زمان خوشدلی دریاب و در یاب
          
          که دایم در صدف گوهر نباشد 
          
          
          سال نو مبارک شما و خانواده ارجمندتان

سلام زیبا خوبی؟میشه رمانمو بخونی و نظرتو بگی؟؟رمان پر از وانشاته ورباره یک دختر ۱۸ ساله که خدمتکار شخصی یک مافیای هات میوفته:)✨️
          https://www.wattpad.com/story/361698759?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=Drdarki1

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
          
          تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
          
          واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
          
          طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
          
          های حالت چطوره ؟
          امیدوارم عالی باشی

بلو/آبی اینجاست. کسی من رو یادشه؟ بعد یه مدت طولانی با شورت استوری جدید برگشتم. ببخشید نبودم و پیاماتون رو ندیدم. ولی الان اینجام. ^^
          ووسان شیپر اینجا داریم؟ ❤️
          ممنون میشم چشم هاتون رو بهم هدیه بدید و بخونید و نظر و نقدهاتون رو برام بنویسید‌.
          قلب آبی ㅉ
          https://www.wattpad.com/story/337522729

من همونی‌ام که پارسال اومدم اینجا ازت درخواست کادوی تولد کردم =) 
          امسال هم خواستم انجامش بدم. فقط به در بسته‌ی ندونستن خوردم‌‌. ندوستنِ اینکه اصلا هستی یا نیستی.
          جدای این چیزمیزا؛ حالت خوبه اصلا؟

با اجازه ی ادمین♡
           ببخشید مسیج بردت رو اشغال کردم
          ممنون میشم اگه از فیکای هیجانی ومپایری از ویکوک خوشت میاد به بوکم فرصت بدی و با ووت ازش حمایت کنی♡
          
          "یکی زیر دود سیگار اسیر میشه و دیگری تو سایه ی مرگ.. هر دو اسیرن... اهمیتی نداره زندان بانشون کیه..."
          
          https://www.wattpad.com/story/320813520?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=vkook_dream&wp_originator=kzi8mj6UE6e7Eoc0KYnrHO2f%2F4XnZOTTGH%2BHWbifQeDvNizAWAr0TsHsoG1L%2FtPnVgwFbRqu84nudcUIefXWz4Ycm4GpNylzqt0W5weDNzW%2FMD38x%2BKVh59DbOASlTNB

میدونی دردش چیه؟ قرار نیست هیچکس چیزی که هستم رو بپذیره. بین تمام احساساتم در استیصالم اما همچنان به فکر خودم نیستم. قرار نیست به خودم فکر کنم؟ 
          پذیرفته شدن... چقدر کلمه ی مزخرفیه. چرا باید یکی بپذیرم؟! از کی زندگیم شبیه سیرک حرکات تکراری شده؟ از کی یادگرفتم با خودم روراست باشم و احساسات بد خودم رو توی صورت خودم بکوبونم؟ 
          نیاز دارن برگردم به همون تایم که گریه کردن رو برای خودم ممنوع کرده بودم. تنبیه لازمم!

می گویند توصیفی بیاور برای زیبایی اش. آی انسان های کوته فکر! اگر من مقداری از بلندای صدایش که قلبم رو می‌تکاند بگویم شما چه خواهید دانست؟ گویی برای فردی کَر شکسپیر خوانی کنی و حال هر چقدر حرکات آتشین به خواندنت اضافه کنی آن فرد کر تو را دیوانه ای بیش نمی‌پندارد. کاش بیشتر بگذارد مست صدایش شوم و بیشتر بشنومش تا مستی ناشی از نوایش تا سرانگشتان دستانم را درگیر کند. 
          بُلو

کاش واقعا میتونستم یکم از نگرانی هاشو از برای خودم بکنم-