AyterZone

جونگکوک با چشم‌هایی مصمم به همسرش نگاه کرد و دستِ تهیونگ رویِ پوستِ شکمش کشیده شد :
          _تو خیلی کوچولویی، خودتُ دیدی؟! فکر میکنی بتونی یه کیم کوچولو رو تویِ بدنت رشد بدی؟!
          جونگکوک توی جاش چرخید و دست‌هاش رو دور گردنِ تهیونگ حلقه کرد و پیشونی هاشون رو به هم چسبوند و از فاصله کمی که بینشون وجود داشت به چشم هاش خیره شد
          +نمیخوای یکی که کوچولوتره رو با هم بزرگ کنیم؟!
          تهیونگ لب‌هاش رو لیسید و به نوازش کردن پوست پر حرارت پسر ادامه داد :
          _فقط اگر واقعا تو بخوایش 
          جونگکوک چونه ی تهیونگ رو گرفت و سر خودش رو جلو برد و با گرفتن لبِ پایینش بین لب هایِ خودش مک محکمی بهش زد و اروم رهاش کرد 
          +میدونی که میخوام ، پس دروغ نگو تِه ... فقط بگو که توعم دوست داری واسش تلاش کنیم
          
          ____________________________
          
          سلام جانآ
          معذرت میخوام که مسیج بوردت رو بی‌اجازه شلوغ میکنم اما خوشحال میشم به قصه کده کوچیک من سر بزنی و من میزبانت باشم 
          
          https://www.wattpad.com/story/337776176-%F0%9D%90%92%F0%9D%90%9A%F0%9D%90%AF%F0%9D%90%9E-%F0%9D%90%8C%F0%9D%90%9E-%F0%9F%8C%BF-%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%AA%D9%85-%D8%A8%D8%AF%D9%87