من: درحالی که دارم از خنده ریسه میرم
مامانم کخ مشکوک نگاه میکنه: خل شدی بچه؟
من: یه خط دیگه میخونم و از خنده کف و خون قاطی میکنم و مامانم همچنان مشکوک نگاه میکنه!
اشکامو پاک میکنم و با صدای نازک میگم: ماماان این دختره خییییلی باحاله!
مامان: کدوم دختره؟
من: اوا!
-اوا کیه؟
و با سوالش به دنیای واقعی برمیگردم. #خونبها
@theycallmebluesky
من : در حالی که صورتم در اثر خنده مخفی کج و کوله شده
مامانم:که داره شبیه من دیده ها نگام میکنه و میگه چیشده
من : هیچی دارم با دوستم در مورد پروژه شیمی حرف میزنیم الان دارم در مورد منظومه شمسی و صور فلکی فکر میکنم این قیافه متفکرمه
مامانم : با نگاه عجب منگلی بدنیا اوردم نگام میکنه با اکراه میگه اوهوم
**صورتش رو جلو آورد و دستش رو آروم پشت کمرم برد...
با تپش قلب بالا نگاهش کردم که به سرعت اسلحه ام رو از کمرم کشید بیرون و با یه حرکت دستم رو پیچوند و به کابینت چسبوندم...
ضامن اسلحه رو خلاص کرد و روی شقیقه ام گذاشت و گفت: «فکر کردی اینقدر خرم؟ نمیفهمم واسه چی اومدی اینجا ...»
با استرس نفس نفس زدم و چشمام رو بهم فشار دادم که لبش رو به گوشم چسبوند و ادامه داد: «... لیلی کوچولو؟»**
سلام عزیزم (◍•ᴗ•◍)
اگه به ژانر عاشقانه - پلیسی خوشت میاد و دنبال یه رمان با موضوع جدید میگردی به این بوک سر بزن ♡♡
https://www.wattpad.com/story/275569065
- بزرگ ترین ترسم توی زندگی شاید ارتفاع بود . میدونی چرا؟! چون هروقت روی یه ارتفاعی وایمیستادم ، پاهام سست میشد و از ترس اینکه بیوفتم چشمام رو میبستم..اما همهی این ترس ها قبل از اومدن تو توی زندگیم بود..تو که اومدی بزرگ ترین ترسم از دست دادن تو شد....
( تیکه ای از داستان )
سلام عزیزم!
خوشحال میشم به داستانم سر بزنی و اگه خوشت اومد به بقیه هم پیشنهاد کنی❤️⛅
https://www.wattpad.com/story/254947808
و او فریاد میزند : وقتی میگم نوع قهوه ام رو دوست دارم به من نگو که قهوه ات مثل شراب تورو مست مست میکنه یا نه
چون تو نمیدونی که معتاد کافئین شدن یعنی چی
~تیکه ای از رمان~
سلام ببخشید من از دنیای تخیلی و عاشقانه رمان hel hel badam مزاحم میشم
می خواستم بگم که یه رمان تازگیا نوشتم که منتظره شما بخونیش و نظر و ووت بدی ♡
راستش میخوام برای اولین بار تو زندگیم با یکی صادق باشم
پس بزار بهت بگم که اینی که میبینی یه عاشقانه پر از صحنه نیست پس اگر دوست داری که شاهد عشق بازی ها ی زیادی باشی نخونش
چون رمانم قراره یه عاشقانه سافت در قالب تخیل و استعاره بهت نشون بده
و جونم برات بگه که این فف نیست و قراره نوع نوشتاریم این شکلی باشه که گفتگو ها گفتاریه و شرح وقایع و احساسات فرد به شکل ادبیه
مرسی از توجهت و امیدوارم به خواننده های رمانم بپیوندی