EmilAmour

سلام عزیزم~
          امیدوارم که حالت خوب باشه!
          فقط چند لحظه وقتت رو میگیره تا اینو بخونی.
          
          「در دههٔ چهل؛ سالِ هزار و نهصد و چهل و سه. 
          رادیوی قدیمی، باز مانده‌ای از وسایل در اواخرِ جنگِ جهانیِ اول. کازبلانکای خسته و چای خوش‌طعمِ مادر.. رقص‌های دو نفره‌ی زوجین.. سنگ‌فرش‌های داغونِ خیابانِ شانزلیزه و سرباز های نازی‌ای که حاضر بودند خودشان را فدای هیتلر کنند.. 
          و در همین هِین، پسرکی با اشتیاق، با دو نام، در میانِ اون جنگِ وحشتناک و مرگبار، برای پست کردنِ نامه، بِین همهمه عبور می‌کرد. 
          عاشقانه‌ای زیبا میانِ مَردی اوایلِ دهه‌ی سومِ زندگی‌ش و نامه‌نویسِ کله‌شق؛ در جنگی وحشتناک، در رومانتیکی به نامِ ‌پاریس. 」
          
          خوشحال میشم که توی خیابون شانزلیزه قدم بزنی 3>
          
          ‏https://www.wattpad.com/story/304412266?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create_story_details&wp_uname=EmilAmour&wp_originator=SsJM7EBTcvnzeyx6NndxfpDTGcNXFDkvtQ5ATp9R6teaDsdytpN5uiwuRUCq6aOBBbqA29PwFPSyh7iT7uFNhLVUBxnywCXr3EISciCFkxXonfzJubIuWXLro2EaPEJR