خواستم بگویم که برگردی، خواستم که برگردم اما
فرصت های از دست رفته، قلب شکسته، اشک های از دست رفته، ماهیای که مرد در چشمانم بر نخواهد گشت، جبران نخواهد شد!
نه با معذرخواهی نه با در آغوش کشیدن، روزهای رفته برنخواهد گشت؛
این درد را، این زخم را، این حال بد را، بیماری های جسمانی و روحیام را اکنون مدیون تو هستم!
می آید فکر برگشت اما برگشت دیگر فایدهای نخواهد داشت.
@yasimin2006 ساده نرفتم، هزاران بار خودم را برایت گفتم اما با وجود فرصت هایی که داشتی هیچکاری انجام ندادی و من راهی جز رفتن نداشتم حتی دیگر حرفی برای گفتن باقی نمانده بود! ماه هاست که زیر بار این حس بد تبدیل به روحی مرده شدم
اگر من امروز و فردای تورا در مات و اندوه رها کردم تو روزهای طولانی است که مرا در این احساس ها رها کردی: )
مگر لایق تکیه دادن نبودم؟!
تو با حسرت شانهی من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده! با خانهی من چه کردی
جهان من از گریهات خیس باران
تو با سقف کاشانهی من چه کردی؟
هرگز نبودم چنین خسته و بیزار
هرگز نبودم چنین پریشان و نزار
چنین نمور از رطوبت باران
چنین دریده از نیش خاربنان
دیگر نتوانم خزیدن
دیگر نتوانم پیش رفتن
خورشیده من
@NeginAmiri296 من که از زندگیت رفتم اما آدمه بعدی که وارد زندگیت میشه رو انقدر اذیت نکن، کاری نکن که شبا با گریه بخوابه کاری کن شبا با خنده با فکر تو بخواب بره؛ هنوزم دوست دارم اما بیشتر از این نمیخوام روح و جسمم آسیب ببینه
مراقب خودت باش جانه من مراقب خودت باش من هنوزم دوستت دارم : )