وقتی لبامو روی تنت میذارم؛
بالا و پایین شدن کمرتو حس میکنم و میدونم این برای منه!🛵𖤩
♡♡♡
دو ماه قبل...
بسته ی غذارو بین بازوش نگه داشت و با دست دیگه اش گوشی رو روی گوشش جابجا کرد.
-باشه مامان. قول میدم هفته ی آینده بهتون سر بزنم ولی الان باید برم
نگاهشو به ساختمانی که بی شک یکی از گرون ترین خونه های سئول محسوب میشد داد و آدرس روی بسته رو چک کرد. زیر لب زمزمه کرد: «واحد 25»
-یادت نره از جونمیون بخوای حتما بیاد. بابات از دیدنش خوشحال میشه
مادرش برای چهارمین بار توی چند دقیقه ی اخیر تکرار کرد و باعث شد چانیول دلش بخواد از شدت بیچارگی گریه کنه.
-چشم مامان. نمیخواد انقدر صریح اعلام کنی همه ی این مهمونی گرفتناتون هر بار بخاطر جونمیونه!
واقعیت این بود که چانیول به دیدن نگاهای تحسین آمیز پدرش روی جونمیون عادت داشت. نگاهایی که همشون یه معنی داشتن: " کاش پسر منم شبیه تو بود".
-عزیزدلم اینطوری نیست... میدونی که بابات اخلاق خاصی داره اما اینطوری نیست که دوستت نداشته باشه.
چانیول توی آینه آسانسور خودش رو چک کرد و خمیازه ی بزرگی کشید.
-میدونم مامان. اون فقط نمیتونه به من افتخار کنه و منم بهش حق میدم
صدای آهی که مادرش کشید توی تلفن پخش شد.
-برات کیک خرمالو میپزم. مواظب خودت باش کوچولوی مامان
ناخوداگاه معذب اطرافش رو نگاه کرد و با اینکه تو آسانسور تنها بود پچ پچ کرد:
-این خجالت آوره مامان. من بیست و پنج سالمه
صدای خنده ی مامانش باعث شد شاکی بچرخه و از آسانسور بیرون بره.
-میدونم هنوزم خوشت میاد لوست کنم!
چانیول لبش رو گاز گرفت و با عجله جواب داد:
-تمومش کن مامان، دیگه باید قطع کنم.
گوشی رو توی جیبش چپوند و نگاهی به شماره واحد انداخت.«بیست و چهار. خودشه»
وقتی جلوتر رفت متوجه شد در ورودی بازه. چند بار در زد اما جوابی نگرفت.
ساعتش رو چک کرد، نزدیک یازده بود و این یعنی سگ بیچاره اش تا حالا گرسنه مونده بود. با خستگی آه کشید. فقط میخواست برگرده خونه.
به سرش زد بسته رو همونجا پشت در بذاره اما بعد کلنجار رفتن با خودش به این نتیجه رسید که نمیتونه اینکارو بکنه.
با بی صبری چند تا ضربه ی دیگه زد و در نهایت مجور شد درو هل بده و آروم سرک بکشه.
-ببخشید قربان؟ سفارشتون از رستوران گنگام پرادایس رو آوردم. لطفا تحویل بگیرید
YOU ARE READING
𝐌𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐲 𝐝𝐞𝐬𝐢𝐫𝐞🐋🌴
Fanfiction─چنـد شـاتی : میـل مبهـم🐋 ✓کـاپـل : چانبـک♡ ✓ژانــر : رمنـس• اسمـات 🔞 📝خلاصه: چانیول با بحران بی‌پولی، بعدِ از دست دادن کارش دست و پنجه نرم میکنه. اون تازه با پسری آشنا شده که حس میکنه حسابی استایلشه و همینم تحمل اوضاع رو آسون‌تر میکنه... اما در...
