part 5

1.7K 297 29
                                    

( فلش بک 5 سال پیش)

_ هیوونگ ... لطفااااا .... هیییو .... اخخخخ .

صدای سیلیی که به صورت پسر خورد ... کل خونه رو به سکوت دعوت کرد .

_ با اون دهن فاکیت ... منو هیونگ صدا نزن ... من هیونگ حرومزاده ای مثل تو نیستم . حالا این وسایلو بردار و از جلو چشمام گمشو بیرون .

پسر کوچکتر گریه هاش به هق هق تبدیل شده بود ... روی زانو هاش افتاد و با دستای لرزونش پاچه ی شلوار پسر بزرگ تر رو تو دستاش گرفت .

_ لطفا ... من ... منو ننداز بیرون هیونگ ... من جز تو کسی رو ندارم . هیونگ نگاه طوری زندگی میکنم که فکر کنی اصلا وجود ندارم ... باشه هیونگ ... اصلا باهات چشم تو چشم نمیشم . نمیزارم وجودمو حس کنی ... فقط ... فقط بزار پیشت بمونم . هیونگ من ... اهههههه .

_ دستای کثیفتو از من دور کن . مگه نگفتم هیونگت نیستم ها .

پسربزرگ تر مشتی به صورت پسر کوچکتر زد .

_ اخخخخخخ

_ مثل اینکه خودم باید پرتت کنم بیرون ارهه .

پسر بزرگ تر یقه ی پسرک گریون رو گرفت و کشون کشون به سمت بیرون برد .

_ نه ... هق .. نه ... هیو ... هق ... هیوووونگ . لطف ...

_ کوووووک یه خبری .... هییییع یونی هیوووونگ داری چیکار میکنی ?

یونگی به دری که با شدت توسط پسری باز شده بود نگاه کرد . پسرک به سمتشون اومد و سعی در جدا کردن ان دو شد . یونگی دستش را پس زد .

_ جیمین دخالت نکن !

جیمین به صورت زخمی کوک نگاه کرد . کنار کوک چمدونی رو دید . هین بلندی کشید و با بغض رو به یونگی کرد . میدونست اوضاع از چه قراره ... کوک همه چی رو بهش گفته بود . میدونست روزی این اتفاق میوفته .

_ یووونگی هیونگ ... اون برادرته ...

_ من هیچ برادری ندارم ... از همون اولم نداشتم .

_ اما یه خون تو رگاتون جریان داره .

یونگی نگاه خونینش رو به جیمین کرد . انگشت اشاره اشو بالا اورد و فریاد زد .

_ خون پاک منو با خون نجس این حرومزاده قاطی نکن .

شونه های کوک به لرزه افتاده بود . جیمین هم متقابلا فریاد زد .

_ هیووووووووونگ .... این جونگ کوکه .... جونگ کوک ... برادرت که روش حساس بودی که نکنه یکی از گل بهش نازک تر بگه و دلش بشکنه ... نکن این کارو ... با این کارت جدا از اینکه کوک اذیت میشه ... خودتم میشی ... به خودت بیا ... اون ... اون دونسنگته .

𝐅𝐚𝐤𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞 (Vkook)Where stories live. Discover now