chapter 1

397 32 14
                                    

نیمه شب ۴جولای بود.

هری روی تخت دراز کشیده بود.

موهای دختری که توی بغلش گرفته بود رو بو کرد.

موهای صافش بوی وانیل میدادن.

دستشو گذاشت دور کمرش و اونو به خودش نزدیک تر کرد.

جما چرخید و صورتش رو به سینه لخت هری چسبوند.

بوی تند ادکلن هری براش ارامش بخش بود.

صدای اتیش بازی های توی خیابون رو می شنید‌.

صدای اوج گرفتن اون طرقه کوچیک و برخوردش به اسمون و بعد بنگ! صدای ترکیدنش.

هری از این صدا وحشت داشت.

سرش رو گذاشت توی گودی گردن جما.

جما دستاشو گذاشت دور تن هری و بغلش کرد.

هری دوباره یادش اومد.

اون روز های سختی رو گذرونده بود و با وارد شدن جما به زندگیش تقریبا همه رو فراموش کرد.

هری همیشه از‌ چهارم جولای متنفر بود.

شونه های هری لرزیدن و شروع کرد به هق هق زدن.

دوباره همه چیز یادش اومد.

همه چیز.

*فلاش بک*

چشماشو مالوند و کتاب رو بست.

تقریبا سه ساعت می شد که داشت درس می خوند.

هری امسال مجبور بود درس بخونه.

اون یک سال دیگه هم کالج داشت و چون سال پیش مشروط شد،مجبور شد که درس بخونه.

اون قبلا عضو یکی از گروه های پسرای بد دانشگاه بود.

به خاطر همین هم روی دستش و سینه چند تا تتو داشت.

نگاهش افتاد به جوهر های سیاه روی پوستش.

«اینا افتضاحن!» با خودش غر زد و حولشو برداشت و انداخت روی شونش.

«میری دوش بگیری؟» هم اتاقیش که میشد گفت بهترین دوستش،نایل پرسید.

«اوهوم.» هری گفت و کش و قوصی به بدنش داد.

کمتر از پنج دقیقه دوش گرفت و به اتاقشون برگشت.

نایل هنوز داشت درس میخوند.

هری خودش رو روی تخت انداخت و به منظره رو به روش خیره شد.

دانشگاه هاروراد محوطه با شکوهی داشت.

«راستی نایل اون کتابه حسابداری رو داری؟» هری به سمت تخت نایل قلت زد و پرسید.

«نه راستش امروز از زین هم پرسیدم ولی جسی بهم گفت که توی کتابخونه شماره ۱۲ دیده که این کتابو داشتن» نایل گفت و کتابو بست.

«باشه نایل ممنونم.»هری گفت و نایل چراغ رو خاموش کرد.

هری چند سال پیش به کسی نمیگفت ممنونم.

اون هیچوقت از کلماتی مثل متشکرم یا لطفا استفاده نمی کرد.

اون خودش بود و دنیای خودش.

مست کردن توی پارتب هتی شبونه و دست انداختن پرفسور های دانشگاه و یا خوابیدن با هر دختری که می شد جزو تفریحات سال پیشش بود.

پدرش اونو به مرکز ترک مشروبات الکلی برد و اونو مجبور کرد که درس بخونه تا سال بعد هم بتونه تو هاروارد درس بخونه.

اما هنوز همه دانشگاه از هری میترسیدن.

هنوز ذهنیتشون ازش خراب و بد بود.

واسه هری مهم نبود که مردم چی فک میکنن ولی از این که بیشتر دخترا و پسرا ازش میترسن لذت می برد.

نگاهش به نایل افتاد که خوابیده بود.

نایل اولین نفری بود که تو روی هری ایستاد و کی فکرشو میکرد که اون یک روز با یک بچه خرخون دوست بشه؟

هری چشماش رو بست و سعی کرد که بخوابه و موفق شد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 02, 2015 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

UnlessWhere stories live. Discover now