نشد دیشب آپ کنم ساری💙
امیدوارم لذت ببرین😘
_________________________________________فلش بک به صبح/هری بعد از کافی شاپ/مکانیکی لویی
_سلام
لویی که کاپوت جلویی ماشین رو بالا زده بود و همونطور که خم شده بود، با دقت مشغول بررسی چیزی بود، با شنیدن صدای هری سریع سرش رو سمتش چرخوند و موهاش روی پیشونیش سر خوردن.
از دیدن هری تعجب کرد و همه ی اتفاقات دیشب از جلوی چشمش رد شدن.
سر جاش وایستاد و همینطور که با دستمال پارچه ای توی جیبش دستاش رو پاک میکرد، طوریکه تعجبش رو نشون میداد جواب داد: سلام؟
هری لبهاش رو زبون زد: ببخشید من..من هم برای تشکر اومدم هم اینکه..هم اینکه فکر میکنم چیزی رو توی آتلیه جا گذاشتم.
لویی همونطور که سرجاش وایستاده بود چشمهاش رو چرخوند و با لحن شیطونی گفت: چی مثلا قلبتو؟
این لحن لویی، هری رو یاد وقتی انداخت که باهم چت میکردن، درتی بوی و باترفلای...
هری بعد از لحظه ای متوجه منظور لویی شد و همینطور که می خندید سرش رو با خجالت پایین انداخت.
لویی قدمی سمتش برداشت: بگو
هری سرش رو بالا گرفت و سعی کرد خنده اش رو جمع کنه
( خودشم نمیفهمید چرا اون شوخی ساده اینهمه هیجان زدش کرده)_من راستش..سوییچ ماشینم رو پیدا نمیکنم.
اخم محوی روی پیشونی لویی نشست و بعد بدون اینکه چیزی بگه سمت دیوار انتهایی تعمیرگاه رفت.
در کوچیک توی دیوار رو باز کرد و واردش شد.هری منتظر سر جاش وایستاده بود و یکم هم اضطراب داشت و این پا و اون پا میکرد.
لویی خیلی سریع و با سوییچی توی دستش برگشت.
اون رو جلوی صورت هری گرفت: اینه؟هری لبخندی از روی خوشحالی زد: اوه اره، ممنونم.
و دستش رو برای گرفتن سوییچ دراز کرد._امروز صبح روی پله ها پیداش کردم، حدس زدم
برای تو باشه ولی بازم مطمئن نبودم، از طرفی هم عجله داشتم پس فقط با خودم آوردمش.
لویی پشت سر هم گفت.هری همونطور که به سوییچ نگاه میکرد گفت: عجیبه نمیدونم چرا اونجا بوده
و بعد نگاهش رو به لویی داد و میخواست دوباره ازش تشکر کنه که لویی سریع جواب داد: احتمالا وقتی هلت دادم افت..
یه دفعه فهمید چیزی رو گفته که نمیخواسته بگه و سریع حرفش رو قطع کرد.هری با تعجب و اخم محوی روی پیشونیش به لویی خیره شد و میخواست چیزی بگه اما لویی بهش فرصتی نداد، سریع چرخید و سمت ماشین برگشت.
خودش رو مشغول نشون داد.
افکاری که توی کافی شاپ از ذهن هری رد شدن، حالا پررنگ تر از قبل خودنمایی میکردن.
و خیلی ملموس تر بودن..