15

614 117 223
                                    

Hi there💙
ممنون که ووت میدین،
میشه کامنتارو به ۱۵۰ برسونید؟:")
دوستون دارم و مرسی بخاطر حمایت هاتون😘

________________________________________

هری آروم چشمهاش رو باز کرد.
سقف سفید با لامپ های مربع شکل.

دهنش شل و ول بود، انگار مشت محکمی بهش خورده باشه.

سعی کرد گردنش رو کمی حرکت بده اما به خاطر گردنبند(طبی) دور گردنش، حرکت براش سخت بود.

نگاهش رو اطراف اتاق خالی و سفیدی که درواقع بی رنگ به نظر میرسید چرخوند.

_من کجام؟ چه اتفاقی افتاده؟
از خودش میپرسید اما هیچ چیز به یاد نمیاورد و جوابی نداشت.

کتف، گونه ها و انگشت های پاش ذوق ذوق میکردن و احساس میکرد وزنه ی سنگینی روی قفسه ی سینش قرار گرفته.

با وجود اینکه انگار تازه از خواب بیدار شده بود، اما بی نهایت احساس خستگی میکرد.

دست آزادش رو که چیزی بهش وصل نبود، با نادیده گرفتن دردش بلند کرد و روی اون قسمتی از پیشونیش که با باند احاطه نشده بود، گذاشت.

سعی کرد چیزی رو به یاد بیاره،
پلکهاش رو آروم بست و ذهنش سمت آخرین خاطره ای که از بیمارستان داشت رفت.
خوب یادش میومد...اون، لویی، زین و لیام.

"آغار فلش بک و ادامه ی روایت داستان"

_احمق منو ترسوندی!
زین همونطور که دست به سینه رو به روی لیام وایستاده بود گفت.

لیام که به پشتی تخت بیمارستان خصوصی تکیه داده بود و منتظر بود سِرُمش تموم شه، با شیطنت لبخندی زد: نگرانم شدی؟

زین با یه حرکت ناگهانی سمتش خیز برداشت و صورتش رو تو نزدیکترین فاصله ازش نگه داشت:
معلومه که شدم ایدیت، اما اگه یه بار دیگه همچین کاری کنی خودم میکشمت، نخند! قسم میخورم.

_زی اروم باش تقصیر خودش نبوده که یه موتوری بیشعور خورده به پستش.

لویی گفت و زین اروم و همونطور که نگاه خیرشو روی لیام نگه داشته بود، سرجاش برگشت.

_راستی، معرفی نمیکنید؟
لیام به هری که جلوی در و چند قدم عقب تر از لویی وایستاده بود اشاره کرد.

لویی سمت هری برگشت و دستش رو سمتش دراز کرد.

هری تکیه اش رو از چارچوب در گرفت و نزدیک لویی رفت تا جایی که دست لویی از زیر کتش رد شد و دور کمرش قرار گرفت.

_هری استایلز، دوست پسرِ مُوَ..
لویی کلمه ی موقتش رو خورد و جملش رو عوض کرد: ...من و رئیس شرکت تبلیغاتی سان.

چشمهای لیام برق زدن: واو! آقای استایلز! تعریفتون رو زیاد شنیدم.

هری با تواضع لبخندی زد و بعد خودش رو از لویی جدا کرد تا با لیام دست بده: من هم تعریف شمارو زیاد شنیدم دکتر پین.

Don't worry darlingWhere stories live. Discover now